#دل_من_دل_تو_پارت_74
-اگه حرف داشتی همون بیرون زراتو میزدی!
-خیلی خب حالا آروم باش عزیزم...
-خفه شو به عمت بگو عزیزم!
لبخندی نشست کنج لبش پشت به دیوار و صورتم از خشم گُر گرفته بود! لبخندی دندون نما شد و زل زد به لبام زمزمه کرد:
-عاشق همین رفتاراتم... دیوونه ی همین اخمو بودناتم... مال من میشی میدونم!
همین کافی بود تا تیر خلاصم بشه! با تمام توان کوبیدم توی صورتش! از سیلی من صورتش به همون طرف کج شد اما از رو نرفت و خندید:
-آره بزن... اشکال نداره... اینم عین همون که نامهام رو بی جواب گذاشتی میگذرونم اما تو رو عاشق خودم میکنم! تو رو مال خودم میکنم از اون روزی که اومدی اینجا چشمم گرفتت دختر... تو خیلی خاصی.. خیلی خاص!
-خفه شو پسره ی عوضی! من ماله ننه بابام نیستم چه برسه به توی بزمجه! گمشو بیرون!
خنده ی هیستریکی کرد و دستاش رو گذاشت این طرف و اون طرف صورتم! نمیذاشت از دستش فرار کنم! ترسی تو وجودم نبود غریدم:
-پاتو از گلیمت دراز تر کنی ننتو به عزات مینشونم!
خندید... سرش داشت نزدیک تر میومد خواستم واکنشی انجام بدم که صدای کف زدنی شنیدم... سر من و عرفان برگشت سمت صاحب صدا با دیدن سایه چشمام گرد شد ای خدا اینو چیکار کنم الان؟! سایه خنده ای عصبی کرد:
-به به! چیزای جدید میبینم! آفریـن آرامش خانم چشمم روشن چشمم روشن! مبارک باشه!
با من من گفتم:
-به خدا اونی که فکر میکنی نیست سایه صبر کن! این الاغ خود سر اومد ...
سایه یه تای ابروش رو پروند بالا و مانع ادامه ی حرفم شد:
-مشخصه کامل!
عرفان با ببخشیدی صحنه رو ترک کرد که داد زدم:
-کجا میری بوزینه ی بزمجه بیا بگو خودت اومدی تو عوضی!
romangram.com | @romangram_com