#دل_من_دل_تو_پارت_68
با دادش به خودم اومدم چی میگفتم؟! اشک توی چشمام رو که دید با بغض گفت:
-چی شده آرامش؟ بابا چیزیش شده؟!
سرم رو به چپ و راست تکون دادم... :
-پس چی شده د حرف بزن لعنتی...
-ساحل... ساحل رو پیدا کردن...
یه تک خنده و کم کم تک خندش به یه خندهی خوشحال تبدیل شد... :
-این... این که عالیه! چرا غمبرک زدین آرامش آتیش کن ماشین رو بریم!
-اما....
-اما چی؟! مگه ساحل پیدا نشد؟
-چرا... اما انگاری جنازش پیدا شد...
لبخندش محو شد... حلقه زدن اشک رو توی چشماش دیدم... صداش بغض داشت:
-چـ... .چـ.. چـی؟!
-آروم باش عزیزم هنوز چیزی مشخص نیست... پلیس گفته یه جسد پیدا شده شبیه ساحله... شوهر خاله هم رفته شناسایی... آروم باش...
صدای جیغش گوشم رو کر کرد:
-برو آرامش با تموم سرعتت!
سری تکون دادم و نفهمیدم کی یه قطره اشک از چشمم چکید سریع پاکش کردم و ماشین رو به حرکت انداختم.. ضبط رو خاموش کردم و آرنج دست چپم روی دیواره ی پنجره بود و با دستم پیشونیم رو گرفته بودم و دست راستم فرمون ماشین رو کنترل میکرد... جاده خلوت بود و سرعت منم عین باد...
فکر کنم راه 10 ساعته رو توی شیش ساعت رفتیم.. دیگه نزدیکای تهران بودیم و کرج رو پشت سر میذاشتیم و سایه همچنان گریه میکرد :
-سایه جان عزیزم هنوز که اتفاقی نیوفتاده از کجا معلوم واقعیت داشته باشه؟! همش یه احتماله.... شاید اون جسد شبیه خواهرت بوده باشه اصلا شاید پلیس اشتباه کرده باشه!
romangram.com | @romangram_com