#دل_من_دل_تو_پارت_67


-برای چی؟!

-نمیدونم خاله گفت حالا پیاده شو شاید کار ضروری داره...

شونه ای بالا انداخت و با زدن چراغ راهنما به سمت راست مایل شد و پیاده شدیم و جاهامون رو باهم عوض کردین قبل اینکه راه بیوفتم گفتم:

-خب خاله چی میخواستین بگین؟

-تو سر فرمونی؟

-بله..

-خاله با احتیاط بیا از حرفی که میزنم هول هم نکین فعلا هیچی معلوم نیست...

یهو زد زیر گریه با لحن نگران خودم گفتم:

-چی شده خاله چرا گریه میکنی جون به لبم کردی!

-خاله امروز از آگاهی زنگ زدن گفتن... گفتن...

-چی گفتن خاله کی چی گفتن؟ پلیس؟

آره آره... گفتن یه جنازه پیدا کردن خیلی شبیهه ساحله... خاله بدبخت شدم...

کپ کرده بودم... سایه داشت خودش رو میکشت تا من بگم چی شده... اما نمیدونم دلم به درد اومد... من.. من نمیتونستم تحمل کنم یکی بمیره... دل سرد من الان درد گرفته بود... دلی که هیچ وقت نذاشتم درد از پا درش بیاره... دستم رو روی دلم گذاشتم و با بغضی که معلوم نبود از کجا پیداش شده گفتم:

-یعنی چی خاله؟! تو مطمئنی؟!

-آره... الانم علی رو فرستادم پزشک قانونی تابتونه شناساییش کنه... به سایه هم بگو.. زود بیاین...

-باشه... باشه خاله توام مراقب خودت باش فعلا....

گوشی رو قطع کردم و اشک توی چشمام جمع شده بود اما اجازه ی ریختن رو بهشون ندادم... هنوز که چیزی مشخص نبود... سایه داد زد:

-با توام آرامش جوابم رو بده!

romangram.com | @romangram_com