#دل_من_دل_تو_پارت_63
لبخندی کجکی زدم:
-بله... دستم کی از گچ باز میشه؟!
-خانمی تصادفت خیلی گرون تموم نشد برات فقط دستت در رفت نشکست خیلی شانس آوردی! به هیچ جای بدنت آسیب نرسیده مرخص میشی امشب فقط باید صبر کنی آقای دکتر بیان و اجازه ی ترخیص رو بهت بدن...
چشمام رو براش باز و بسته کردم... وقتی رفت سایه گفت:
-آرامش بمون من برم حساب کنم این دو شبی که اینجا بودی...
با دست آزادم دستش رو گرفتم:
-صبر کن.... از توی کیف پول خودم کارت عابر بانکم رو بردار...
چپ چپی نگاهم کرد:
-آرامش!!! بست کن این مغرور بازیا رو!
-مغرور بازی نیست سایه! شخصیت بازیه! من نمیتونم زیر دِین کسی باشم...
نفسش رو محکم فوت کرد و دستم رو گرفت توی دستشو بوسه ای به دست ظریف و کوچیکم زد... :
-فقط به خاطر اینکه خودت میخوای... شرایطت رو درک میکنم عزیزم..
لبخندی به روش پاشیدم و رفت... به حالت نیمه خوابیده رو تخت موندم... روی سرم یه روسری سفید بود و که زیرش یه هد بند سفید... تو آینه ی که کنارم بود به خودم نگاه کردم.. صورتم عین دخترای دبیرستانی شده بود... معصومیتی توی نگاه خودم دیدم که حس کردم یه دختر بچم...آینه رو کنار خودم گذاشتم و با صدای مردی اخمام رو توی هم کشیدم و برگشتم... پسری قد بلند با چشمای قهوه ای روشن و موهای مشکی... قدش بلند بود ولی نه خیلی زیاد... موهاش رو به صورت فشن فرستاده بود بلند و لبخند ملیحی روی لباش بود... از لبخندش خوشم نیومد گفتم:
-با من کاری دارین؟!
-من... همونیم که با ماشین باهاتون تصادف کردم... اومدم ببینم چقدر باید بپردازم..
-هیچ مقدار... لازم نیست ممنون از لطفتون...
-اما اینجوری که نمیشه! حداقل بزارین پول بیمارستان رو حساب کنم...
لحنم عین همیشه بود.. جدی... خشک... و شاید اندکی خشن...
romangram.com | @romangram_com