#دل_من_دل_تو_پارت_6
جوری با اخم نگاهم کرد که ترسیدم!!! گفت:
-که این طور!
سری تکون دادم و گوشیش رو برداشت نمیدونستم داره چیکار میکنه! منتظر نگاهش کردم و صداش به گوشم خورد:
-مامان؟! حرف منو گوش نمیده بیا خودت باهاش حرف بزن!
و گوشی رو داد دستم با چشمای گرد شده نگاهش کردم:
-چیکار کنم؟!
-مامانم کارت داره!!
چپ چپ نگاهش کردم و گوشی رو برداشتم از دستش با صدای به ظاهر شاد گفتم:
-سلام خاله خوبین شما؟
- سلام خاله جان ممنون تو خوبی؟! یعنی چی خاله میگم پاشو بیا خونه ی ما دیگه!
- نه خاله به خدا به سایه هم گفتم دوست ندارم سربار کسی باشم !
- خاله خانوم سربار نیستی! مگه ما تو آپارتمانمون یه واحد خالی نداریم؟! برو اونجا! به خدا خودم کمکت میکنم سربار کسی هم نیستی بعد سایه یکم از دستش راحت میشم پا میش میاد خونه ی تو منم یه نفس آسوده میکشم!
لبخندی نشست کنج لبم:
-آخه...
-آخه بی آخه! شام منتظرتونم فعلا!
و تماس رو قطع کرد! ای بابا چه گِلی به سر بگیرم؟! چپ چپ به سایه نگاه کردم و سایه نیشش شل شد:
-میدونستم مامان راضیت میکنه!
-بعله بایدم میدونستی! حالا چی بخوریم روده کوچیکه روده بزرگه رو خورد!
romangram.com | @romangram_com