#دل_من_دل_تو_پارت_58


-نه صبر کن خودم رو بیدار کنم!

صدای خندش رو از دور شنیدم و لبخندی نشست روی لبم دستم رو هم خشک کردم و موهام رو سرسری شونه کشیدم و با کلیپس کوچیک حریر مشکیم بستم بالای سرم و رفتم سمت آشپزخونه! با دیدن اون همه بساط صبحونه یه تای ابروم پرید بالا نفسی عمیق کشیدم:

-چه خبره؟؟! ویار کردی مگه دختر؟! سوسیس روکجای دلم بزارم دم صبحی!؟

-اولا که بیشعور ویار چه کوفیتیه؟! دوماً الان نزدیک به یازده صبحه گلم عین این خرسا خوابیدی !!! رفتم یه کم خرت و پرت خریدم و گفتم یه صبحونه ی مفصل بزنیم تو رگ که میخوایم بریم گردش صدای قار قار شکمامون رو نشنویم!

لبخندی کجکی زدم و نشستم! جفتمون صبحونه رو کامل خوردیم! من و سایه همزمان پاشدیم و گفتم:

-دستت مرسی خرسی!

خندید و گفت:

-بی شعور!!! خودت خرسی! نوش جونت و نوش جونم گوشت بشه به تنمون! حالا شست و شو مونده!

-که اونم به پای منه حتما!!!

-آره دیگه!

خندید و منم تک خنده ای کردم... رفتم سمت ظرف شویی و دستکش های صورتی پلاستیکی رو دستم میکردم! سیم ظرفشویی رو برداشتم و مایع دستشویی پریل رو که روی سینک ظرف شویی قرار داشت رو روش ریختم... رنگ مایع سبزرنگ بود و حسابی کف میکرد!!! ظرف ها رو کف زدم و گذاشتم توی سینک سیم ظرف شویی رو آب کشیدم و کنار گذاشتم ظرف ها رو یکی یکی آب میکشیدم و میدادم دست سایه تا خشکش کنه... نفسی عمیق کشیدم و بعد شستن ظرفا دستکش رو کنار گذاشتم و کش و قوسی به بدنم دادم! آخی! تنم سبک شد! سایه از توی اتاق داد زد:

-آرامش بیا لباس بپوش بریم تا دیر نشد.

-باشه الان میـام بزبزی!

-عمته!

همون جور که به سمت اتاق میرفتم گفتم:

-من عمه ندارم گلم!

خندید و چیزی نگفت... چون هوا سرد بود جفتمون پالتو پوشیدیم و من هم طبق معمول هد بندم رو زدم تا موهام مشخص نباشن و بعد شالم رو سرم کردم... حوصله ی کیف بَری نداشتم گوشیم رو توی جیبم گذاشتم و کیف پولم رو توی دستم گرفتم... سایه هم آماده شد پالتوش رو پوشیده بود حسابی تیپ زده بود یه تای ابروم پرید بالا و لبهام هم به سمت راست به لبخند مایل شد و گفت:

-اوف! چه کردی سایه خانم!

romangram.com | @romangram_com