#دل_من_دل_تو_پارت_55


سرفه ای کردم:

-کاملا مشخص شد برام!

-حالا چی شد آرامش؟! چرا اومدن سراغت؟!

روم رو برگردوندم سمت سایه و گفتم:

-رو نیمکت نشسته بودم یه دست نشست رو شونم فکر کردم تویی اما... دیدم پنج تا پسر دورم کردن توام که میدونی پسر مسر دورم بپلکه ادب و نزاکت و اخلاقم چی میشه! عین سگ پاچه ی همشون رو گرفتم تا یکیشون خیز اومد منو بگیره فرار کردم تا تو اومدی...

پیرمرده نفسش رو محکم فوت کرد:

-مردا هم مردای قدیم.. یه وجب غیرت تو وجود پسرای امروزی نیست...

پوزخندی زدم و توی دلم گفتم چه عجب یکی عین من به این نتیجه رسید!نفسی عمیق کشیدم و با سایه کلید رو گرفتیم و من خوابم نمیومد چون دوساعت خوابیده بودم... ولی با این حال با سایه دراز کشیدم روی تخت و زل زدم به سقف! سایه گفت:

-خوابت نمیاد؟!

-نه...

-بزار یه آهنگ بزارم... کم کم خوابمون میگیـره...

سری تکون دادم و گفتم:

-سایهی؟!

-جونم؟!

-فردا کجا بریم؟!

-تعریف تالاب سراندون و بالندون رو خیلی شنیدم... بریم اونجا؟

-اوهوم خوبه...

-میگم آرامش... اسمت خیلی قشنگه.... اما اسم من خیلی چرته!

romangram.com | @romangram_com