#دل_من_دل_تو_پارت_53
-میگم چرا رفتارات تغیـیـر کردن!
خندید:
-نه بابا جدی نگیـر...
نفسی عمیق کشیدم... خدا کنه که سایه درگیر عشق نشه... من به عشق اعتقاد ندارم.. نمیخوام رفیقم ضربه بخوره... بغلش کردم و سرش رو گذاشت روی شونم.... موهاش عطر خوبی میداد... لبخندی زدمو گفتم:
-نبینم رفیقم گرفته باشه... حالا بگو ببینم چی شده چرا ایجوری فکر میکنی؟! حالا کی هست؟!
-ازش خوشم میاد دوسش دارم اما عاشق... نه فکر نکنم...
-اممم... عرفانِ؟!
سرش رو گرفت بالا و زل زد به من... چشماش ستاره داشتن! مطمئن شدم خودشه... لبخندی زدم و گفتم:
-خب... کی شام عروسی؟!
-خفه شو آرامش! این حرفا چیه گفتم فقط ازش خوشم میاد! بچه ی خوبیه!
سری تکون دادم و موضوع رو کش ندادم و گفت:
-هوس بستنی کردم!
منم بدجور هوس بستنی کرده بودم... سری تکون دادم و گفتم:
-من کیف پولم همراهم نیست تو برو بخر بعدا رفتیم بالا حساب میکنیم!
-خجالت بکش آرامش! اونقدرام دست و پا چلفتی نیستم نتونم دوستم رو به یه بستنی دعوت کنم! حالام تو اینجا بمون من برم بگیرم بیام!
سری تکون دادم و همون جا نشستم و دست به سینه موندم..
چشمام رو بسته بودم که دستی روی شونم نشست... اول فکر کردم سایست... چشمام رو باز کردم و گفتم:
-چه زود بـ...
romangram.com | @romangram_com