#دل_من_دل_تو_پارت_50


سری تکون داد همون جا نشست چپ چپ نگاهش کردم:

-برو میخوام لباسم رو عوض کنم!

-بابا من که پسر نیستم دیگه جلو من عیب نداره که!

-جلوی تو هم عیب داره!

-راست میگیا فقط جلوی شوهرت عیب نداره!

چپ چپ نگاهش کردم و با بالشت کوبیدم توی سرش!خندید و سمج تر از این حرفا بود.تکونی نخورد و نشست منم فقط موهام رو باز کردم و با دیدن موهام چشماش گرد شد و سوتی زد و گفت:

-اوف! راپونزل یه امضا به ما میدی؟! چقدر موهات بلنده تو دختر! از کی موهات رو کوتاه نکردی؟!

-نه سالگی...

-خیلی موهات صاف و خوشگله... چقدرم بلند! خوشبحالت! اینجوریه میگم حسودیم میشه بهتا.. هر کیو بخوای میتونی عاشق خودت کنی!

لبخند بی جونی نشست روی لبم و نشستم کنارش و دستشو گرفتم توی دستام... سایه تنها کسی بود که توی این دنیا داشتم سعی کردم واقعیت رو بهش بگم که اونجور که فکر میکنه نیست...:

-ببین سایه جان... هیچ وقت زیبایی ملاک عشق نمیشه... من هرگز عاشق نشدم و بهش اعتقادی هم ندارم... خودت که بهتر من رو میشناسی... اما مطمئنم زیبایی ملاک هیچ چیزی نیست چرا؟!چون این زیبایی به مرور زمان فرسوده میشه.. مهم اون رفتار و اخلاقیاته که یه نفر رو جذب خودش کنه! حداقل اون رفتار تا آخر عمر همون جور باقی میمونه.. پس اینجوری فکر نکن.. حالا بزار من لباسم رو عوض کنم!

توی نگاهش یه درخشش خاصی بود... اما از نظر من سایه یه دختر فوق العاده زیبا بود... پشت بهش لباسم رو کندم و تونیک بلندم رو که تا روی زانو بود و آستین سه ربع بود و رنگش هم خاکستری بود پوشیدم... موهام رو با کش بستم و جلوی موهام چتری بود به صورت چتری روی پیشونیم ولو شد رفتیم سمت آشپزخونه... دیدم همه چیز آمادس لبخندی زدم و نشستم... کتلت درست کرده بود با سیب زمینی... نون ها هم مربع مربع کرد... سالاد هم درست کرده بود گفتم:

-چه کرد این سایه خانم!!!

-قربون تو عزیزم! بشین شاممون رو بخوریم.

نشستم و خیلی گرسنم بود هم من هم سایه جفتمون حسابی از خجالـت شکـمامون بـیرون اومـدیم.. ظرفا رو میشستم و سایه خشک میکرد نفسی عمیق کشیدم و چشمام رو بستم.. آخی... دیگه خبری از هوای آلوده ی تهران نیست.. این هوا پر طراوت... تازه و تمیز! مطمئنم بیست و یک درصد اکسیژنی که باید توی هوا باشه ، واقعا اینجا وجود داره!سایه لبخندی زد:

-بدو برو شالت رو بردار بریم سمت دریا...

-هوا سرده شنلمم میپوشم توام بپوش سرما میخوری!

سری تکون داد و رفتم توی اتاقمون و هدبندم رو زدم و شالم رو هم جوری بستم که گردنم مشخص نباشه... شنل مشکیم رو انداختم روی دوشم و آماده شدم..سایه هم شال و شنلش رو پوشیده بود اما اون برخلاف من موهاش رو آزادانه پخش کرده بود... اما نه اون طوری که خیلی بد باشه... :

romangram.com | @romangram_com