#دل_من_دل_تو_پارت_48
اخمام رو کشیدم توی هم و لای چشمام رو آروم باز کردم... :
-الان کجاییم؟!
-قزوین رو رد کردیم.. ساعت نزدیک دوزادس گلم بیا ناهارمون رو بخوریم..
سری تکون دادم و پیاده شدم... کش و قوسی به بدنم دادم و رفتیم توی پارک جنگلی... یه جایی نشستیم و مشغول ناهار خوردنمون شدیم.. حسابی که سیر شدم گفتم:
-من یکی تموم!
سایه خندید و اون هم بعد پنج دقیقه غذا خوردنش تموم شد و گفتم:
-از رانندگی خسته شدی؟
-یکمی...
-حیف گواهی نامه ندارم واگرنه میروندم..
-بلدی؟!
-با اجازت...
-از کی یاد گرفتی؟!
-به خاطر نصرت....
-آها... مهم نیست من که گواهینامه دارم... کسی نمیبینه میشه تو برونی؟ خسته شدم!
لبخندی نشست کنج لبم توی چشمام شیطنت بود:
-من عشقه سرعتم! نمیترسی که؟؟!
-اگه به کشتنمون ندی نه!
لبخندم پررنگ تر شد و بلند شدیم وسایلا رو جمع کردیم و نشستیم توی ماشین.. سایه ضبط رو حسابی زیاد کرد:
romangram.com | @romangram_com