#دل_من_دل_تو_پارت_42


-سلام.. ممنون..

- بفرمایید در خدمت باشیم!

نمیدونم... منظورش رو بد متوجه شدم یا نه اون منظور داشت اخمام رو عین شمر بردم توی همو بدجور نگاهش کردم که دست و پاشو گم کرد نیشش بسته شد:

-به خدا منظور بدی نداشتم به صرف میوه و شیرینی منظورم بود...

نفسی عمیق کشیدم :

-شب خوش...

و وارد خونم شدم... کیفم رو گذاشتم روی جای لباسی و پالتوم رو آویزون کردم... با انگشت شصت و اشارم شقیقهام رو مالیدم و رفتم سمت آشپزخونه و یه لیوان پر آب خوردم و دیگه از این آب و هوای خفه خسته شده بودم.. صدای زنگ گوشیم به صدا در اومد.. رفتم سمت کیفم که روی جای کفشیه کنار در بود... سریع گوشیم رو از توی کیفم در آوردم با دیدن اسم سایه لبخندی کمرنگ نشست کنج لبم شاید با وروره حرف زدناش یکم حالم رو خوب کنه:

-بله؟!

-سلام بر آرامش خانمِ بی معرفت!

-سلام بر چه اساسی من بی معرفت شدم خانم؟!

-بر اساس اینکه من الان توی اتاقم دارم گریه می کنم و تو توی خونت نیشت بازه!

-کم چرت و پرت بگو سایه! تو تاحالا خنده ی واقعی من رو دیدی که اینو میگی شاسگول خانم؟!

-توی خلوتت که میخندی نمیخندی؟!

-عین تو خل و چل نشدم هنوز! خب چی شد یادی از من کردی؟

-ای کوفت انگار نه انگار دیروزت کلی باهات بیرون رفتم!

-بگذریم چرا کبکت خروس میخونه؟!

-اجازه میدی بیام بالا؟!

-بفرما خونه ی خودته...

romangram.com | @romangram_com