#دل_من_دل_تو_پارت_43


-اون که بله!

از حرفش یه جوری شدم... غرورم جریحه دار شد دستم رو به گردنم قفل کردم و گفتم:

-اگه ناراحتی برم؟!

-خیلی بی جنبه ای به خدا در رو باز کن ببینم مغرور!

رفتم سمت در که زیر پام یه کاغذ حس کردم کاغذ رو برداشتم و اخمام رفت توی هم نگاهی بهش انداختم:

-چشمای تو همه ی زندگیه من عزیزم.. خیلی دوستت دارم...

از حرص مخم رد داده بود پوفی کردم خدایا این کیه؟ از جونه من چی میخواد؟! :

-الوآرامش کجایی؟! رفتی در باز کن بسازی؟ باز کن این لامصبو!

تازه به خودم اومدم و در رو براش باز کردم! با دیدن نیش شلش یه تای ابروم پرید بالا :

-به به سایه خانم بفرما تو...

تماس رو از رو یگوشیامون قطع کردیم و نشست روی مبل منم نشستم کنارش و کاغذ رو پرت کردم روی میز:

-این چیه آرامش؟

-وللش مهم نیست تو بگو بینم چی شده اینقدر شنگولی؟!

-بزار برات تعریف کنم! امروز صبح نشسته بودم توی اتاق و داشتم به جزء جزء اتاق نگاه میکردم راستشو بخوای آرامش من دلم خیلی واسه ساحل تنگه... میدونم خواهرم خیلی آدم بدی شده اما هر چی باشه خواهرمه و تصمیم گرفتم هر وقت پیداش کردم کمکش کنم هم اعتیادشو ترک کنه هم اینکه چشمش رو رو به واقعیت ها باز کنم تو همین فکرا بودم که یهو مامی عین جن وارد اتاق شد بنده خدا رنگ به رو نداشت! ازش پرسیدم چی شده؟ گفت از اداره ی پلیس زنگ زدن و یه ردی از ساحل پیدا کردن از صبح تا حالا عین دکتر ارنست ورجه وورجه میکنم آرامش!

-اوه! خوشحالم برات خانمی... چقدر خوب امیدوارم زودتر پیدا شه...

لبخندی مهربون تحویلم داد و گفتم:

-بزار برم یکم میوه بیارم جون بگیری!

خندید و رفتم سمت آشپزخونه و میوه تو ظرف چیدم و با پیش دستی و چاقو رفتم سمت سایه دیدم داره کاغذه رو میخونه اخمام رفتن توی هم اما سایه بهت زده نامه رو میخوند:

romangram.com | @romangram_com