#دل_من_دل_تو_پارت_40
-من اجازه دارم برم؟!
سرش رو گرفت بالا و با چشمای آبی روشنش زل زد به من:
-وایستا با هم بریم...
-نه لازم نیست خودم میرم...
اخم ظریفش بیش تر شد و گفت:
-به سلامت!
پوزخندی زدم ... اما آروم و پنهونی! نمیدونم اما از پارسا خیلی بدم میومد تازگیا... حس می کردم این یکی یه ریگی تو کفشش هست به خصوص با رفت و آمدای اون دختره صدف! رفتم بیرون و هوای پیاده روی زده بود به سرم... دستام رو کردم تو جیب پالتوم و شالم رو تا روی هد بندم جلو کشیدم.. نگاهی به اطراف انداختم... هر کسی با یه نفر می گفت و می خندید و قدم میزد... پوزخندی زدم.. نفسی عمیق کشیدم و سرم رو انداختم پایین... محکم خوردم به یکی! سرم رو گرفتم بالا و با دیدن یه پسر اخمام رو کشیدم توی هم و با اینکه متنفر بودم از این کار ولی گفتم:
-معذرت میخوام متوجهتون نشدم...
نگاهیم بهش ننداختم رام رو کج کردم برم که دستم رو گرفت اخمام بدجور رفت توی هم و صورتم از زور عصبانیت سرخ شد... هیچ پسری حق نداشت به من دست بزنه. با خشم برگشتم و زل زدم توی صورتش و دستم رو محکم از دستش کشیدم چشمای کشیده ی قهوه ای و موهای قهوه ای روشن گوشواره ی نگینی به گوشش زده بود و شده بود عین دخترا! موهای فشن و ابروهایی که زیرشون برداشته شده بود! پوزخندی توی دلم زدم.من که دخترم به ابروهام دست نمیزنم اما انگار پسرا این کار رو خیلی دوست دارن! گفت:
-مهم نی خوشگله اتفاقا افتخار آشنایی با یه خوشگل خانوم رو پیدا کردم!
پوزخندی زدم و سر تا پا با حقارت نگاهش کردم بهش میخورد 18 یا 19 ساله باشه:
-حد خودت رو نگه دار پسر بچه! من هر کسی نیستم هر جور خواستی باهاش حرف بزنی!
دوتا تای ابروهاش رو داد بالا و گفت:
-ا؟! جدی؟ دختر رئیس جمهوری؟!چه بهتر عزیزدلم.
-نه خیر! انگار شما تنت میخاره!
-نه به جونه تو الان دادم بچها پشتم رو خاروندن سبکه سبک شدم!
-ا؟! پس شپش کردی گمشو عوضی!
رامو کج کردم برم حوصله ی دعوا و داد و قال نداشتم رام رو برید و سرتا پا هیزانه نگاهم کرد:
romangram.com | @romangram_com