#دل_من_دل_تو_پارت_38
-ببین آرامش حداقل بهم یه خبر میدادی!! بعد اینجا مگه شلغم بازاره هر وقت خواستی بیای هر وقت خواستی نیای؟!
از اینکه اسمم رو صدا زد اخمام رو کشیدم توی هم:
-اولا من فامیلی دارم و فامیلیم سپهریِ آقای کریمی! ثانین..! من هر وقت نیومدم یه دلیل موجه داشتم!
-آره میدونم دلیل موجه داشتی ولی این بار رو چی؟!
-باید توضیح بدم چه مرگم شده بود؟ حالم خوب نبود خواب موندم...
نگاهش رنگ نگرانی گرفت:
-الان خوبی؟
نفسی عمیق از سر عصبانیت کشیدم و با عصبانیته کنترل شده نگاهش کردم:
-خوبم! حالا برم یا بمونم؟!
-کجا بری؟! لوس نشو برگرد سر کارت!
-میشه خواهش کنم حد خودتون رو نگه دارین آقای کریمی؟!
-خیلی خب ببخشید! بشین سر جات...
خیلی جدی نشستم و پارسا هم رفت سمت دفتر مختص به خودش کم کم سرم خیلی شلوغ شده بود سرم پایین بود و به لیست سری جدید عطرا نگاه می کردم و با دقت اطلاعات مربوط بهشون رو میخوندم! خوبه تا یه حدی بلد بودم انگلیسی بخونم! همون جور که با اخم سرم پایین بود با صدای مردونه و کلفتی سرم رو بالا گرفتم! چقدر قیافش برام آشنا بود به خودم قیافه ی متفکرانه گرفتم و بلند شدم:
-امرتون؟!
صدای دو رگه و مردونش به گوشم خورد:
-میخواستم یه سری عطرای مردونه و امتحان کنم.
اوه! الان یادم اومد این همون پسریه که دیروز تو کافه بود! همون چشم عسلیه! توی دلم پوزخندی زدم و راهنمایی کردم اما محل سگ بهش نمیدادم! یه جور خاصی نگاهم میکرد اخمام رو کشیدم توی هم:
-چیز قابل تماشایی پیدا کردین؟!
romangram.com | @romangram_com