#دل_من_دل_تو_پارت_36
-ببخشید حواسم نبود اصلا خوابم برد! خب دیگه سایه خانومی امروز خیلی خوش گذشت...
لبخند کمرنگی نشست کنج لبم و خواستم دستگیره ی در رو فشار بدم که گفت:
-آرامش؟
منصرف شدم و بهش نگاه کردم و گفتم:
-جانم؟؟
زل زد توی چشمام... چونم رو گرفت توی دستش و گفت:
-آرامش... من 5 سال باهات رفیق بودم... یه سوال توی این 5 سال داره دیوونم میکنه... دلیل یخ بودن نگاهت رو نمیفهمم... لحنت شوخه و گرم.. اما چشمات یخهو سرد! حتی با من...
-دیگه این رو باید از چشمام بپرسی سایه خانم! دلیل خاصی نداره من کلا این جوریم خانومی! حالا رخصت میدی ما بریم؟
لبخندی نشست کنج لبش و ادامه داد:
-مراقب خودت باش آرامش..
سری تکون دادم و با خنده گفتم:
-عین این مردای عاشق حرف میزنی!
-خفه شو آرامش بلا به دور من کجا شبیه مردام؟! حالا یه بار ازت خواستم مراقب خودت باشیا!
خیلی کوتاه و آروم خندیدم و بعد اینکه ازش خداحافظی کردم رفتم سمت آسانسور و دکمه خواستم برم تو که دیدم پره و یهو در باز شد و با دیدن عرفان اخمام پریدن توی هم... لبخند پت و پهنی تحویلم داد و گفت:
-احوال آرامش خانم؟! خوش گذشت؟!
زکی! همینم کم بود با اخمای توی همم گفتم:
-من یادم نمیاد پسر خاله ای داشته باشم!
یعنی روتو زیاد کردی پسرخاله نشو عوضی.از حرفم جا خورد!پوزخندی آروم زدم:
romangram.com | @romangram_com