#دل_من_دل_تو_پارت_34
-همرنگ که نمیشه تو یه رنگ دیگش رو بخر!
-من عاشق قهوه ایم!
یه تای ابروم رفت بالا! بعد اینکه پروش کردم تو آینه ی قدی توی اتاق پرو به خودم زل زدم... خیلی بهم میومد! نیشم باز شد ! رفتم بیرون و یه دخترِ که کمکمون می کرد و چهرش پشت کلی آرایش خوابیده بود! لبخندی زد که کل ماهیچه های صورتشو به کار گرفت و رو به سایه گفتم:
-چطوره؟!
-محشره عزیزم!
لبخندی زدم و سایه هم پالتوش رو پرو کرد و بعد از اینکه پول همشون رو دادیم رفتیم بیرون و لبخند کمررنگی روی لبام رو پوشونده بود گفتم:
-بریم یه کافی بخوریـم؟
-بریم!
لبخندی زدیم و به نزدیک ترین کافه ای که تونستیم رفتیم! فضای خیلی شیکی بود و خیلی خوشم اومد چراغا و لوستر های شیکی که از سقف چوبی آویزون بودن و چراغای نارنجی که روی میز بودن و نور کمی میدادن و شرط میبستم توی شب این کافه خیلی رمانتیکه! اوه چه غلطا!من کی تاحالا همچین چیزی گفتم که بار دومم باشه؟! لابد میخوام دست سایه رو بگیرم بیارم اینجا! پوفی کردم و نفسی عمیق همراهش کشیدم و نشستم.به اصرار زیاد سایه قرار بود خودش حساب کنه و دیگه میدونستم نمیتونم از خر شیطون پیادش کنم!
جفتمون یه هات چاکلت سفارش دادیم! نگاهم افتاد به یه پسره که کنار میزمون نشسته بود و تنها بود... خوبه این یکی چشم چرونی نمیکنه! یعنی داریم واقعا؟! پوزخندی نشست کنج لبم و هات چاکلتم رو میخوردم سایه که کلاً توی یک دنیای دیگه بود در کسری از ثانیه نگاهی به پسره انداختم! چشمای تقریباً درشت عسلی و موهای صاف و عسلی ته ریشای طلایی صورت پرش رو پر کرده بود! هیکلی و بود و درشت اخم ظریفی هم روی ابروهاش بود و بینی و لبای خوش فرمی داشت! چندان واسم مهم نبود به همین خاطر از فکر اون پسره بیرون اومدم و گفتم:
-سایه؟!
-جانم؟!
-دیگه بریم خرید چی؟!
- شلوار خوبه؟! یا شال؟!
-شال!
-اوکی هات چاکلتمون تموم شه بعد میریم!
سری تکون دادم و بعد اینکه هات چاکلت ها رو تموم کردیم لبخندی کمرنگ زدم و پاشدم و گفتم:
-بیرون منتظرتم !
romangram.com | @romangram_com