#دل_من_دل_تو_پارت_32
-این روزا همه چی تو شیر تو شیره... همه چی... ساحل... و از طرفیم...
- از طرفی؟!
- هیچی... مهم نیـست... بگو ببینم چه خبر؟! ببخشید تورو خدا این چند وقته اینقدر مشغله فکری دارم که حتی چند روزه دانشگاهم نمیرم! همه استادام از دم از این تو لاکیای من تعجب کردن! انگار نه انگار همون سایه ایم که کل دانشگاه و به فشفشه می بستم با مسخر بازی!
خندیدم و محکم بغلش کردم و گفتم:
-فدات شم عزیزم اینقدر خودت رو عذاب نده .انشالله که همه چی درست میشه! بابا نا امید نباشین تو رو خدا ! خدا بزرگه...
سرش رو گذاشت روی شونم و همون جور که گریه می کرد گفت:
-امیدوارم... راستی از سر کارت چه خبر؟!
-سلام داره خدمتت!!! با همون مشتری های زیاد و هیز بازیای اون پسره و اخمای من! زندگی من رو تکراره!یه روز از زندگیم ضبط شده مدام تکرار میشه!
-دستت مرسی دیگه! منم تکراریم؟!
-نه بابا تو که نباشی از پرورشگاه به تیمارستان انتقال پیدا میکردم!
بازم خندید و حرفی نزد... گفتم:
-خب حال پاشیم بریم کافه یه چیزی بخوریم؟!
-وای سایه حالم دیگه داره از این مانتوم بهم میخوره میخوام یه پالتو بگیرم بریم یکم خرید؟!
نگاهی بهم انداخت و با لبخند گفت:
-بزن بریم تو ماشین!
لبخندی زدم و بلند شدم خوبه کیف پولم تو جیبم بود. لبخندم کم کم به یه لبخند محو و با دیدن دوتا پسر به یه اخم تبدیل شد اما انگار اون پسرا قصد چشم برداشتن از من رو نداشتن تیز نگاهشون کردم و اخمام رو فرستادم توی هم و گفتم:
-ها چیه عین دوتا بز نر زل زدین ؟! کار و زندگی ندارین علافای ولگرد؟!
یعنی از نوع حرفم عین الاغ تو گِل گیر کرده بودن! کم مونده بود صدای خوردن فکشون به زمینو بشنوم اما یکیشون که چشمای آبی و موهای قهوه ای داشت گفت:
romangram.com | @romangram_com