#دل_من_دل_تو_پارت_27


-راستی این پسرِ همونیِ که گفتی باهاش به توافق رسیدی یه هفته تو ماشین رو توو پارک کنی یه دفعه اون؟

-اوهوم اسمش عرفانِ.

دوتا تای ابروم پرید بالا و جفتمون نشستیم روی مبل و شالم رو از روی سرم برداشتم یه تای ابروی سایه پرید هوا و حس میکردم لحنش جدی شده :

-چطور مگه؟! حرفی بهت زده؟!

-نه بابا آخه خیلی گرم باهاش سلام علیک کردی فکر کردم همونیِ که قبلا بهم گفته بودی...

سری تکون داد و نفسی عمیق کشیدم اون هم شالش رو برداشت و موهای بلند و فرفریش پخش شدن و گفتم:

-میگم سایه میخوای با پلیس بریم همونجایی که ساحل بود؟! حس نمیکنی الان به جای اینکه به پلیس نگیم قایمش کنیم کارو بدتر کنه؟! چون نه خودمون ازش خبر داریم و نه اجازه میدیدم پلیس کمکمون کنه! بعدش... خلافکار نی که معتاده میبریمش کمپ ترک اعتیاد!

سایه نگاهی بهم انداخت.. آهی کشید و تکیه داد به مبل و چشماش رو بست یه تای ابروم به سمت بالا کشیده شد و گفت:

-نمیدونم چی جواب بدم... باید با مامان و بابا هم صحبت کنم بابا که اصلا سرکار هم نرفت امروز... مامان هم که همش توی فکرِ فکر کنم بهترین کار ممکن همین باشه ولی نظر اون ها مهم ترِ! خب... سرکار چه خبر؟!

-هیچی بابا اینقدر سرم شلوغ بود که وقت سرخاروندن نداشتم.

-از پاریس چه خبر؟!

خندیدم:

-پاریس نه و پارسا! چه میدونم اصلا تو کوکش نبودم ولی چند وقته خیلی بی شعور و هیز شده! باید بنشونمش سرجاش!

-حیفه! خیلی خوشگله آرامش!

- تو به اون بگی خوشگل خوشگلا باید برن بمیرن که گلم! ازش خوشم نمیاد... اصلا بهش فکر نمیکنم همون طور که به هیچ پسری تو عمرم فکر نکردم و همشون واسم خری بیش نبودن!

چپ چپ نگاهم کرد و خندیدم:

-راستی... دانشگاه رفتی امتحان داشتی؟!

-گند زدم امتحانم رو همه فکرم پیش ساحل بود...

romangram.com | @romangram_com