#دل_من_دل_تو_پارت_23
سری تکون داد و نشست و هق هقای آرومش کل خونه رو پر کرده بود با گریه گفت:
-پس درست بود حدسم درست بود...
قند رو توی لیوان آب ریختم و در حال همزدنشون بودم:
-حدس؟! چه حدسی؟!
-بیا بشین واست تعریف کنم...
نشستم و آب قند رو دادمم دستش تا آخرین جرعه ی آب قند رو خورد و لیوان رو ازش گرفت زل زد به چشمام:
-چند وقت پیش نشسته بودم روی تختم و داشتم درسم رو میخوندم میدونی که تخت اتاق من و ساحل دو طبقست.. حس گرفته بودم برم رو تخت بالا که تخته ساحلِ درس بخونم هوا اون جا خنک بود و کیف میداد... ساحل هم رفته بود بیرون سرم رو گذاشتم روی بالشتش صدای پلاستیک خورد. به گوشم گفتم لابد بیرون صدایی اومده ... اما یکم که جا به جا شدم دیدم صدای پلاستیک از زیر سرمه! دست بردم توی روکش بالشتش و یه پلاستیک پر از یه ماده ی سفید رنگ گیر آوردم.. همونجا بود دوزاریم افتاد و بهش شک کردم! رفتاراش خیلی عوض شده بودن خدایی... از اون مدتا بود بدون اجازه میرفت و میومد آرایشای آنچنانی و تا دیر وقت بیرون موندن بابا چند بار بهش تذکر داد با زبون خوش نشد با جدیت گفت بازم جواب نداد بار آخر با عصبانیت بود که گفت میره با دوستای دانشگاهش درس میخونن تا دیر وقت! اینقدر گفت که بابا هم باور کرد و من و مامان هم به همین خیال سر میکردیم.. اما وقتی اون مواد رو پیدا کردم خیلی تو شک افتاده بودم امروز هم که مطمئن شدم که معتاده... فقط امیدوارم کارش به جاهای باریک نکشیده باشه...
منظورش رو خوب فهمیدم! پوفی کردم و سری به سمت چپ و راست و به نشونه ی تاسف تکون دادم! گفتم:
-فکر نکنم برگرده خونه چون حسابش پاکه پاکه! میخوای به خاله بگی؟!
-نمیدونم چیکار کنم ! اگه پیداش نشد آره مجبوریم ولی بزار شب شه بعدا... میگم آرامش گرسنت نیست؟ ساعت نزدیک یکه...
وقتی سایه این حرف رو زد زنگ در خونه به صدا در اومد! من و سایه همزمان تو چشمای هم نگاه کردیم و آب دهنمون رو قورت دادیم شالم رو گذاشتم روی سرم و رفتم سمت در از چشمی نگاهی به بیرون ردم و با دیدن خاله آروم به سایه گفتم:
-بدو شال و کلاتو در بیار خالست!
سری تکون داد و در رو باز کردم با دیدن خاله الکی نیشم رو باز کردم و گفتم:
- هه سلام خاله جونم خوب هستین؟!
-سلام دخترم مرسی تو خوبی؟؟! سایه اینجاس؟!
-آره خاله جون چطور؟ اومده بود پیشم درس بخونه!
-نمیاین ناهار؟! دیشب که منتظرت موندم ولی سایه گفت شامت رو خورده بودی.
-ببخشید دیگه دیشب خیلی حالم خوش نبود یه چیز سرسری خوردم خوابیدم... خاله جلو در بده بیاین تو...
romangram.com | @romangram_com