#دل_من_دل_تو_پارت_21


-راست میگی؟!

-چقدر راست میگی راست میگی میکنی!

خندیدم! همین که حرصشو در آوردم کافیه دیگه هیچ کی جز من و خودش اونجا نبود خیالم رو راحت میکرد چون میدونستم باید چی کار کنم! اومد نزدیک تر آره خودشه!!! دستاشو این ور اون ور صورتم گذاشت و تا بهم نزدیک شد اسپریه فلفل رو روی صورتش خالی کردم و محکم با زانو کوبیدم به شکمش و زدم به چاک! صدای فریاداش از دور شنیده میشد عین برق و باد میدوئیدم! از صداهای پا مشخص بود چند نفر دنبالمن! اینقدر تند میدوئیدم که نفسم داشت میگرفت. اما نجات جونم مهم تر بود از کوچه پس کوچها گذشتم فوری یه تاکسی گرفتم و آدرس رو تند تند گفتم یه پیرمرد راننده بود گفت:

-خوبی دخترم؟!

با صدایی که با نفس نفس زدن شنیده میشد جوابش رو داد:

-بله بله خوبم...

-دنبالت کرده بودن اینجوری میدوئیدی؟

-بله!

چشماش گرد شد:

-من شوخی کردم ولی انگار جداً دنبالت کرده بودن!!! اذیتت که نکردن؟

-نه نتونستن فرار کردم

نفسی عمیق کشید و پول رو بهش دادم با لبخند گفت:

-نمیخواد دخترم من مسیرم تا اینجا بود گفتم تو رو هم سوار کنم.

-ا اما نمیشه که خواهش میکنم...

-میگم نمیخوام آخه!

لبخندی زدم و با تشکر پیاده شدم گوشیم رو از توی جیبم در آوردم و زنگ زدم به سایه صداش لرزون و گریون بود:

-الو آرامش؟! خوبی کجایی؟؟؟

-سایه سایه آروم باش من خوبه خوبم دم در خونم تو کجایی؟!

romangram.com | @romangram_com