#دل_من_دل_تو_پارت_16
-خو من چه کمکی میتونم بهت بکنم؟!
- چه میدونم بیا ببین میتونی یه کاریشون بکنی به خدا فردا امتحان دارم!
کتاباش رو از دستش گرفتم و داشتم نگاه میکردم:
-اِ من اینا رو خیلی دوست دارم تو دبیرستان خوندم...
-آرامش کاش توام میرفتی دانشگاه...
نگاهی به قیافه ی ناراحتش کردم لبخند زدم:
-تقدیر یار نبود مهم نیست... بیا اینجا بشین با هم مرورشون کنیم بهت بگم...
سری تکون داد و براش توضیح دادم بعد اینکه متوجه شد دراز کشید روی مبل و منم کتاب شعر سعدی رو که کنار کتاباش بود با اجازش برداشتم و مشغول خوندنشون شمد بیشتر شعرا رو از روی علاقه از ده سالگی توی پرورشگاه حفظ کردم! اینقدر محو شعرا وخوندنشون بودم که با فریاد سایه بخودم اومدم:
-کجا سیر میکنی آرامش؟! دارم صدات میکنم!
-جانم ببخشید مشغول خوندن این بودم... چیکار داشتی؟
-میگم آرامش... من حس میکنم یه کاسه ای زیر نیم کاسه ی این ساحل هست!!!
-چطور؟!
-خیلی عجیب شدن رفتاراش! معلوم نیست کی میره کی میاد به تذکرای بابا گوش نمیده آرایشای آنچنانی... میگم آرامش؟ پایه ای تعقیبش کنیم؟!
-بابا خواهر تو که همین جوری به خونه منه بدبخت تشنست و دلیلشم نمیدونم والا!! حالا بیایم تعقیبش کنیم بفهمه قشنگ میزنه دک و پوزمون رو میاره پایین!!!
-نه بابا چرا باس بفهمه آخه؟! آرامش دستم به پاچه ی شلوارت این قضیه واسم بو داره!
پوفی کردم و سری به نشونه ی اوکی تکون دادم! نیشش باز شد و محکم پرید بغلم :
-وای آرامش عاشقتم عزیزم یک ساعت دیگه میخواد بره بازم تعقیبش میکنیـــم!
سری به نشونه ی تاسف تکون دادم و خودمون رو آماده کردیم پشت پلها پنهون شدیـم و وقتی ساحل رو دیدم فکم چسبید پایین! این دختر چرا اینجوری شده؟! اینقدر آرایش کرده اگه خدای نکرده روش اسید بپاشن هیچیش نمیشه ! آرایش نیست که ایزوگام شرقه!بی توجه به قیافم که از تعجب عین خر شده بود با سایه آروم پشت سرش رفتیم سوار آسانسور شد و ما عین جت از پلها میرفتیم پایین! نفسم گرفت و تند تند نفـس میکشیدم... نشستیم تو ماشین سایه و من کلهامون رو دزدیدیم! آروم گفتم:
romangram.com | @romangram_com