#دل_من_دل_تو_پارت_147
-عیـبه آرامش! به خدا دیگه این بار حرفم رو گوش نمیده اگه مثل اون دفعه یهو سر برسه چی؟!
-خب ببخشیـد اولیا حضرت کی بیدار میشه؟!
-بیدار شده داره ورزش میکنه! ببین هر وقت اومد میره دوش میگیره توام برو کت و شلوار مشکی که کاور کردم تو کمدشه رو باز کن و بزار روی تختش! باشه؟! پیراهنش هم روشه فقط ازش بپرس کدوم کراوات رو میخواد بعد هم از توی کشوی میزش بردار!
با لبخند سری تکون دادم و یک لقمه ای صبحونه خوردم بانو با تعجب گفت:
-تموم شد؟! کامل صبحونت رو بخور!
-جا ندارم بانو!
-باشه ولی آب پرتقالت رو حتما بخور!
سری تکون دادم و آب پرتقالم رو تا ته خوردم و از در آشپزخونه رفتـم بیرون و همزمان آدریـن از در داشت میومد تو لباس ورزشی آدیداش مشکی پوشیده بود و روی شونش تا دستش دوتا خط سفید داشت و شلوار ورزشیش هم دوتا خط سفید داشت اخماش طبق معمول توی هم بود حوله ای سفید دور گردنش بود اخمی ظرف کردم و سرم رو انداختم پایین:
-سلام صبح به خیر!
بدون اینکه نگاهم کنه و لحن خشک و جدیی گفت:
-صبح به خیر...
و از پلها رفـت بالا! یکم وایستادم کش و قوصی به تنم دادم و از پلها بالا رفتم! خواستم وارد اتاقش شم لبم رو گاز گرفتم و با خودم گفتم «شـاید دراه لباساشو میکنه! بهتره در بزنم!» در رو زدم یک بار جواب نداد دومین بار هم زدم جواب نداد! پس رفته حموم؛در رو باز کردم و با دیدنش که روی تخت نشسته از جا پریدم و اخماش بیشتر شد:
-من بهت اجازه دادم بیای تو؟!
از صدای دادش اخمام پریدن توی هم! دوباره گستاخ شدم:
-خب من چیکار کنم؟! دو بار در زدم وقتی جواب نمیدین دوست دارین علم غیبی وارد شم؟!
اخماش بیشتر توی هم شد و بی حال و حوصله گفت:
-چیکار داری؟
-بانو گفت دارین میرین حموم لباستون رو بزارم ....
romangram.com | @romangram_com