#دل_من_دل_تو_پارت_146


بدون اینکه حرفی بزنه با اخم موبایلش رو ازم گرفت... با جدیت گفت:

-دیگه میتونی بری احتیاجی بهت نیـست...

سری تکون دادم:

-فعلا!

از پلها رفتم بالا و وارد اتاقم شدم خواب از سرم پریده بود! نفسی عمیق کشیدم عطر تلخی توی بینیم موندگار شده بود بارون میبارید لبخندی زدم و در تراس رو باز کردم و رفتم بیرون و زل زدم به آسمون که داشت گریه می کرد... بی اراده دستم رو بردم زیر شالم و پلاک گردن بندم رو لمس کردم... آرامشی به وجودم تزریق شد که زودگذر بود... نفسی عمیق کشیـدم... روز پر فراز و نشیبی داشتم! پر استرس پر عصبانیت! نمیدونم من این آدرین رو حرص میدم یا اون من رو حرص میده! مغرور خر! نمیدونم به چی اینقدر مغروره؟! خودم جواب خودم رو دادم « تو به چیت اینقدر مغرور هستی؟! اون بازم به ثروت و گوریل انگوری بودن و تیپش میتونه مغرور باشه!» پوزخندی از جواب خودم به خودم زدم! نفسی عمیق کشیدم و زیر نم نم بارون خیس شده بودم اما محم نبود! عاشق باریدن بارون بودم.همه میگن مظهر دلتنگیای عاشقانست اما برای من... مظهر دلتنگیـای زندگانیه... نفسی عمیق کشیدم و حال سرما خوردن نداشتم!وارد اتاقم شدم واول از همه در اتاقم رو کلید کردم ! به این پسره هیچ اعتمادی نیست! نشستم روی تختم کیفم رو باز کردم دفتر شعرم همراهم بود همدم تموم تنهایی های من... عاشق این دفترم بودم که از بچگی داشتمش.. از دیدن دفترم لبخندی زدم.. یادمه توی پرورشگاه یه روز مسابقه داشتیـم ! مسابقه ی ماسـت خوری! در عرض 10 ثانیه همه رو تموم کرده بودم و این دفتر 200برگ و با یه مداد و خودکار و پاک کن بهم هدیه دادن! همیشه هم هر شعری توی ذهنم میتونستم اینجا مینوشـتم... لبخندی زدم و مشغول خوندنشون شدم با هر کدوم یه خاطره داشتم! واسه ی وصف حال این روزام شعری به ذهنم رسید و مشغول نوشتنشون بودم! روی تخت دراز کشیدم و نوشتمش! لبخندی زدم و مشغول نوشتن بودم و همزمان زیر لب میخوندمش:

-میکشم درد دنیا و نمی آورم خم بر ابروهایم ... چه کسی خبر دارد از این دل با این همه غصه هایم؟! .... تنها و بی کسم اما دارم خدایی... که هرگز دور نیستم از او و امید دارم به فردایی....

نفسی عمیق کشیدم و همون جور که مینوشتم خوابم برد...

با صدای زنگ ساعت کنارم که بانو کوکش کرده بود بیدار شدم؛چشمام خمار بود! دلم میخواسـت بخوابم.چشمام بسته بود و محکم خوردم به دیوار! آخ دستم! پوفی کردم ای خدا ساعت شش بود؟! پوف! دست و صورتم رو شستم.چشمام خواب آلود بود. اما باید شاد و قبراق از خواب بیدار میشدم! بازم روز از نو و روزی از نو دوباره باید با اخلاق خوبه این اخموی سگ اخلاق بگذرونم! رفتم توی تراس و 10 دقیقه ای نرمش کردم و نفسی عمیق کشیدم! بدون اینکه لباسی دیگه بپوشم با همون لباس دیروزی کلید رو چرخوندم و در رو باز کردم و رفتـم بیرون! آروم از پلها پاییـن رفتم و با دیدن بقیه و بانو لبخند زدم! ایناکی اومدن؟! ا لبخندی پررنگ پریدم بغل بانو:

-وای سلام!

-سلام دخترم خوبی؟!

-ممنون شما خوبی؟! خوش گذشت بهتون دیروز؟!

-بد نبود اما همش دل و فکرم اینجا بود... چطور ایـن همه خونه رو تمیز کردی؟!

-دیـگه جون کندم بانو!

با دیدن ملودی لبخند زدم:

-سلام...

-سلام عزیزم!

نگاهم رو چرخوندم سمت بانو:

-گوریل انگوریتون کی بیدار میشه؟!

romangram.com | @romangram_com