#دل_من_دل_تو_پارت_14
خندید و آروم زد پس کلم! هممون بلند شدیم و هر کی رفت سمت خونه ی خودش البته من که تو خونم بودم! اوه! چه خونه ی شیکی دارم من! از در ورودی که وارد میشدی دست چپ اپن و آشپزخونه بود که اپن از سنگ مرمرهای مشکی درست شده بود و کابینت هاش هم مشکی بود و دستگیرهاشونم خاکستری سمت راست هم تی وی ال سی دی بود و مبلای چرم مشکی وسط مبل ها و روبه روی تی وی یه میز شیشه ای بود و یه گلدونم که من و سایه گذاشتیم روش! مستقیم که میرفتی حموم و دستشویی بود که دراش هم چوبی و قهوه ای سوخته بود! کنار آشپزخونه یکم دور تر یه اتاق خواب بود که یه تخت یه نفره! به هر حال این خونه و دم و دستگاهش از هیچی بهتره! شالم رو برداشتم و با لباسم پرت کردم توی سبد.موهای قهوه ای تیرم رو باز کردم.. خدایا من این همه مو رو برای چی میخوام؟! تا پایین زانوهام پاهام بود! اینقدر هم صاف بود روسری، شال و هر کوفتی که میذاشتم روی سرم سُر میخورد! احتیاج به اتو هم نداشت! دستام رو زدم به کمرم و تو آینه زل زدم به قیافم! یه تای ابروهای قهوه ای روشنم رو پروندم هوا... به چشمای درشت سبزم زل زدم... مژهای بلند قهوه ایم که اینقدر زیاد بودن همه فکر میکردن ریمیل خوردست! گونهای برجسته و تپلی که نرم بودن ولی چاق نبودم خدا رو شکر! وقتی هم میخندیدم روی لپام چال میوفتاد ! چونم گرد بود کلا صورتم گرد بود پوستمم سفیدِ شیربرنج بود! لبای کوچیک و خوشرنگ بینی صاف و کوچیک و سر بالا قلمی نبود اما صاف بودو کوچیک ! هیکلمم که باربی و رو فرم! ناخنام رو هم که کشیده و بلند بودن اگه ناخنام رو کوتاهم میکردم بازم بلند نشون میداد آهی کشیدم... اوه ! حموم رو عشق است! ولی شامپو از کجا بیارم!؟! پوفی کردم امـــــم باید برم بخرم انگاری وای دوباره لباس بپوشم؟! نه بابا یه مانتو میپوشم با یه شلوار لی میرم دیگه سری تکون دادم و مانتو و شلوار لیم رو پوشیدم و موهام رو کاملا بستم و فرستادم زیر مانتوم چون به حدی بلند بود که از زیر شال میزد بیرون و خوشم نمیومد! عطر رو روی خودم خالی کردم چون واقعا حالم از خودم بهم میخورد کیف دستیم رو برداشتم و رفتم بیرون درم قفل کردم و قفل رو انداختم توی جیبم تا برگردم یه پسر رو دیدم که داشت در خونه رو میبست! اوهوع! من همسایه ی یه پسرم؟! زرشک!!! اخمام پریدن توی هم ولی اون با لبخند گفت:
-سلام.. شما اینجا زندگی میکنین؟!
آروم جواب دادم:
-سلام.. بله از امروز..
-خوشحالم بلاخره یه همسایه گیر ما اومد!
اخمام رو کشیدم توی هم و فقط سرم رو تکون دادم و گفتم:
-با اجازه.
منتظر جوابش نموندم و از پلها رفتم پایین سرفه ای کردم و سوار آسانسور شدم بعد اینکه آسانسور وایستاد سریع رفتم بیرون اوف چقدر هوا سرده .حالا عرق کردم سرما نخورم خیلیِ! خدا رو صد هزار مرتبه شکر یه مارکت خیلی شیک کنار خونه بود و ازش یه شامپو خریدم و یاد شامم افتادم شام میخوام چیکار کنم؟! سری تکون دادم و سوسیس هم خریدم با چند تا تخم مرغ عاشقش بودم! لبخندی زدم و پلاستیک رو توی دستم گرفتم و پولش رو حساب کردم! رفتم توی خونه و اول از همه پریدم توی حموم یه دوش اساسی گرفتم و حوله رو پیچیدم دور خودم! موهام که یکم پیچ و تاب خورده بود و دیگه دقیقا تا غوزک پام بود! لباسام رو سریع پوشیدم و مشغول خشک کردن موهام شدم! موهام رو شونه کشیدم و بستمشون اما هنوز یکم نمناک بودن و به لباسم میچسبیدن.اوه ساعت 7 شد باس برم سر وقت شام! زرشک! روغنم کو آخه؟! د لامصب میخواستی روغن موهاتو بگیری باهاش غذا درست کنی؟! دیگه روم نمیشه پاشم برم خرید! پوفی کردم و نشستم روی صندلی نگاهی تو کابینتا کردم نه لامصب چیزی نبود توش! در یخچال رو باز کردم اتوش روغن جامده! تاریخشو نگاه کردم اوف! مال یک ماه پیشه.مهم نیست بابا چیزیم نمیشه که! شاید هم اذیت کنه.ای بابا.چه خاکی بریزم تو سرم؟! اشکـال نداره حالا یه امشبو همینو استفاده کنم! بلاخره تابه رو برداشتم !این روغنه چرا این شکلیه؟! پوفی کردم انگار راه نداره پاشدم دوباره رفتم نه بهتره هر چی میدونم لازمِ یه بارکی بخرم حقوقم رو پری روز گرفتم جیبام پرن فعلا!بلاخره تا تونستم وسایل خریدم و به زور داشتم میبردمشون بالا که همون پسرا از راه رسید گفت:
-ا ا ا بزارین کمکتون کنم!
سرفه ای کردم و همزمان رفتیم تو آسانسور:
-خیر لازم نیست ممنونم از لطفتون!
لبخندی زد و تازه تونستم به قیافه ی با نمکش دقت کنم! چشمای قهوه ای و موهای بور و صاف! هیکل نه چندان زیاد هیکلی.قدی بلند بینی صاف و سر بالا لبای خوش فرم و پوستی سفید چشم از صورتش گرفتم و زل زدم به رو به روم:
-شما از اقوام سایه خانوم هستی؟!
-خیر .
-به هر حال خوشحالم از دیدنتون..
-همچنین...
دیگه دید زیاد حرف نمیزنم لال شد! آسانسور که وایستاد اومدم بیرون و رفتم سمت خونم در رو باز کردم و نگاهی به ساعت انداختم که نزدیک هشت و نیم بود فوری لباس کندم و سوسیس با تخم مرغم رو سرخ کردم بدنم خسته بود اما چاره نداشتم تا که در زنگ خورد شالم رو گذاشتم روی سرم و رفتم سمت در با دیدن سایه لبخند زدم:
-جانم عزیزم؟!
romangram.com | @romangram_com