#دل_من_دل_تو_پارت_13
-مهم نیست بابا تمیز میشه ! قابل تحمله!!!
سایه سری تکون داد و انگشتی به میز کشید:
-اوه! خاک تو حلقم!
-خفه میشی میوفتی رو دستمون سایه .
خاله خندید و سایه چپ چپ نگاهم کرد بازوم رو خاروندم و گفتم:
-ولی از الان باید شروع کنم!
-کنم نه کنیـم!!!
- نه راضی به زحمت نیستیم خاله خودم یه جوری سر به هم میارمش!
چپ چپی نگاهم کرد و منم تسلیم شدم! مانتوهامون رو در آوردیـم و شالمون رو عین این هندیا بستیم دور سرمون! سایه شد مسئول گردگیری! من شدم مسئول آب و تی کشیدن! خاله هم شد مسئول بشور و جابه جایی!!! هر جا سایه تمیز میکرد من با تی و آب زمینشو تمیز میکردم.اینقدر هم موقع کار خندیدیم که جون نداشتیم! فرش خیلی خوشگل کوچولو رو رو برداشتم و بردم توی تراس و تکوندمش! خاک بلند شد و سرفه کنان بردمش داخل و گذاشتمش روی مبلایی که تمیزشون کرده بودیم! نفسی عمیق کشیـدم و گفتم:
-الان وقتشه با دستمال بیوفتیم به جون این سرامیکا همه خیسه خیسن!
خاله و سایه سری تکون دادن و هر کدوممون یه طرف افتادیم از خستگی! خاله پوفی کرد:
-وای ساعت شیشه برم شام رو آماده کنم مامان، سایه توام برو دوش بگیر از سر و کول هممون عرق میباره .خاله جون آرامش توام پاشو برو تو حموم یه حموم حسابی کن مادر خسته شدی!
-ببخشید زحمتتون دادما...
-این چه حرفیه نکنه انتظار داشتی بزارم همه رو تنهایی درست کنی مادر؟ مغز خر نجوئیدم که!
چپ چپ نگاهش کردم و زدم رو شونه ی خاله:
-راه افتادیا خاله!
-والا من که صبح و شبم با تو و سایه میگذره باید اثر کنه روم!
-خاله خواهشا پس دور و بر این ساحل نچرخ که کارمون زار میشها!
romangram.com | @romangram_com