#دل_من_دل_تو_پارت_139
-من بمونم کمکت کنم؟
-نه بابا شب بر میگرده دوباره پاچه ی من رو میگیره! خودم یه جوری سر به همش میارم!
کیمیا صندلی رو کشیـد عقب و همون جور که چاییش رو با قند میذاشت روی میز گفت:
-اما آرامش خونه ی به این بزرگی! چه جوری میخوای همه چیز رو تمیز کنی؟! بازم غذا پختن فقط آقا هست و مهـمونی نداره!
-مگه خونه صبح تمیز نشد؟!
-چرا ولی آقا بدش میاد گرد و خاک ببینه! همه چیز و همه جا یه دور شب هم باید گردگیری شه!
-اوف! چه میکشین شماها!
-بازم ما 12 نفریم همکاری میکنیـم باهم! اما تک نفری...
-نگران نباشین یه جوری میپیچونمش!
همه سری تکون دادن و بانو گفت:
-گفت من هم برم؟!
سری تکون دادم و پرسیدم:
-شام چی باید درست کنم؟!
-بلدی غذا درست کنی عزیزم؟!
-وا بانو؟! دست کم گرفتی منو؟! اگه این جوریه چرا اومدم اینجا؟
-خب ترسیدم دیگه! معمولا واسه ی شام یا لازانیا دوست دارن یا استیک هر کدوم رو بلدی درسـت کن... نه نه! جفتشون رو درست کن!
سری تکون دادم و یهو آدرین تو آشپزخونه سبز شد عین اجل معلق میمونه! همه بلند شدن و بانو محکم زد تو بازوی من و من هم بلند شدم آدرین با اخم چپ چپ نگاهم میکرد و من هم اخم کرده بودم... آدرین حرفایی که به خودم زده بود رو برای دیگران هم تکرار کرد و ملودی گفت:
-ببخشید آقا میـون کلامـتون آرامش اتاق شما رو هم باید تمیز کنه؟!
romangram.com | @romangram_com