#دل_من_دل_تو_پارت_136


-من؟ به خدا حرفی نزدم! آقاتون سمعکشو نذاشته بود جواب سلامم رو نشنید! حالام زده دست من رو ناکار کرده بیشعور! گوریل انگوریل زشت! شما چه طوری دووم میارین جلو این؟! عین سگ میمونه!

یهو رنگ از رخسار بانو پرید! با ابروهاش همش به پشت اشاره میکرد! :

-چیزی شده بانو؟!

برگشتم پشت ببینم چه خبره که محکم خوردم به یکی! اوف چه عطر تلخی. اوه یا صاحب الزمان! یه قدم رفتم عقب و با دیدن چشمای سرخ و ابروهای بهم گره خورده ی آدرین رو به رو شدم! یعنی همه حرفام رو شنید؟! فاتحه رو چه جوری میخونن؟! بانو اومد بحث رو منحرف کنه:

-چیزه آقا کاری داشتین؟!

اما نگاه غضب آلود آدرین روی من برداشته نشد! منم الکی با دستم ور میرفتم و خودم رو به کوچه ی علی چپ زده بودم! چشمای خاکستریش سرخ شده بود د خو بنال چته؟! پوفی کردم و خواستم برم که آدرین خیز برداشت من رو بگیره با جیغ فرار کردم رفتم پشت بانو! آدرین صدای نعرش رفت بالا:

-بانو بیا برو کنار تا من این دختره ی عوضی رو بشونم سر جاش! پاشو نذاشته تو خونه ی من پررو شده!

بقیه ی خدمتکارا از تعجب چشماشون زده بود بیرون. منم خندم گرفته بود! توی دلم با پوزخند گفتم «به اضافه ی اینکه حکم اعدامت رو نشونت میدم حرصت رو هم تو این مدت حسابی در میارم آقای آدرین رادمهر»

بانو با لبخندی زورکی گفت:

-آقا شما ببخش بخشش از بزرگاست بچگی کرد... قول میده دیگه از این جور حرفا نزنه ! مگه نه آرامش؟!

سرم رو تند تند تکون دادم و صدای سابیدن دندونای آدرین رو شنیدم توی دلم داشتم میخندیدم و هر آن نزدیک بود بزنم زیر خنده! آدریـن از اونجا رفت و بانو گفت:

-خدا بهت رحم کرد دختر! اگه یک ذره بیشتر راجبش حرف میدی الان باید روی سنگ قبرت رو گل کاری میکردم! به خدا هنوز عصبانیتش رو ندیدیها! میزنه یه بلایی سرت میاره...

با چشمای گرد نگاهش کردم:

-یعنی الان این عصبی نبود؟!

-اگه الان عصبی بود که زنده نبودی،یک دهم عصبانیتش نبود!

پوفی کردم و شونه ای بالا انداختم فعلا این جور چیزا مهم نبود باید یه جورایی وارد اتاقش میشدم چه میدونم گاو صندوقی چیزی پیدا میکردم و مدرکا رو جمع میکردم! یه روزی بهت قول میدم زمین گیرت کنم آدرین!

آدرین سر میز بود در کمال شیک بودن غذاش رو میخورد! آروم و شمرده... من هم که گرسنم نبود نشسته بودم کنار بانو بانو آروم سوپش رو میخورد.. اخمای آدرین توی هم بود دیگه معلوم نیست چش هست! نفسی عمیق کشیدم،یهو یه خدمتکار بدو بدو اومد سمت ما و گفت:

-آرامش خانم؟! آقای رادمهر با شما کار دارن!

romangram.com | @romangram_com