#دل_من_دل_تو_پارت_132
-من الکی عصبیش نکردم داشت زور میگفت منم طاقت حرف زور ندارم!
-از من گفتن بود.. همینطور سعی کن که رسمی باهاش حرف بزنی...
-به خاطر روی گل شما چشم! یه سوال من باید فرم مخصوص خدمتکاری بپوشم؟!
-نه فقط خدمتکارای مخصوص آشپزخونه اینطوریـن.. فقط باید لباسای مناسب و سر سنگین بپوشی...
سری براش تکون دادم:
-کار من چیه؟!
-هرچی آقا میگه گوش بده... وقتای آزادتم میتونی توی آشپزخونه بگذرونی من همیشه تو آشپزخونم... مشکلیم داشتی به خودم بگو .
لبخندی زدم:
-چقدر شما مهربونی! ممنونم...
-دل توام خیلی مهربونه عزیزم فعلا بگیر یکم استراحت کن تا ناهار کارامون رو شروع میکنیـم...
سری تکون دادم و از اتاق رفت... نفسی عمیق کشیـدم.. ای خدا... از کجا کشیدم به کجا... از پنجره به بیرون و به باغ نگاه کردم.. وای اینجا باغ پشت خونسـت؟! کنار باغ یه استخر بزرگ بود.. چقدر اینجا قشنگه! اوه! چقدر ماشین! پنج تا ماشیـن اونم هر کدوم یه مدل همشون هم از دم مشکی؛پوزخندی زدم و زیر لب با خودم گفتم: « با پول و پلای خلافکاریش بایدم اینجوری زندگی کنه»
خیلی خسته بودم چون صبح زود نشسته بودم با رامتیـن و ماریانا نقشه رو مرور میکردیم! تا اینجا که همه چیز خوب پیش رفت! لبم رو گاز گرفتم... رفتم روی تختم و دراز کشیدم و خوابیدم....
***
-دخترم؟ آرامش پاشو تا آقا نیومده جون جفتمون رو ازمون نگرفت! پاشو!
آروم چشمام رو باز کردم و گفتم:
-سلام بانـو...
-سلام به روی ماهت پاشو لباسات رو بپوش الان آقا میـاد واسه ناهار... اگه بفهمه خیلی بد میشه...
سری تکون دادم و دوئیدم سمت کمد و گفتم:
romangram.com | @romangram_com