#دل_من_دل_تو_پارت_131
-بله چشم آقا فهمیدم...
محکم ولم کرد و بازوم رو میمالیدم زیر لب گفتم:
-وحشی!
برگشت سمتم و اخماش توی هم بود:
-چیزی گفتی؟!
-نه سمعکتون برعکس شده اشتباه شنیدین!
غضب ناک نگاهم کرد و واسه اینکه از دستش در برم کارت ملیم رو برداشتم و رفتم سمت بانو! بانو لبخندی زد:
-خوش اومدی دخترم...
-ممنونم... خوشبختم از آشناییتون آرامش هستـم...
-چه اسم قشنگی! من هم بانو ام... بیا بریم اتاقت رو نشونت بدم!
سری تکون دادم و لبخندی کجکی زده بودم از پلها میرفتیم بالا.
چون مسن بود دستش رو گرفتم و کمکش کردم... لبخندی زد:
-خیر ببینی دخترم...
جوابم فقط یک لبخند بود... هر وقت همتون رو از این غول بیابونی نجات دادم تشکر کنین! اوف! چقدر اتاق!دو سری پله داشت فقط و هر ردیف پر بود از اتاقای مختلف.. روی دیوار هم عکس ها و تابلو هایی بودن...بلاخره یه یک اتاق رسیدیم! اوه! اتاقم رو ببین لبخندی نشست روی لبم! وای اگه این اتاقه یک خدمتکاره پس اتاق خودش دیگه چه شکلیه؟! از فکر اینکه اینا همش از راه خلافهو حرومه اخمام جای لبخندم روگرفتن... ست اتاقم قرمز مشکی بود...یه تخت دو نفره ی بزرگ که سرش چسبیده به دیوار و وسط اتاق بود کنارش یه پنجره با پرده ی مخمل قرمز و روش هم با توری مشکی بود... اون ور تختم که روش رو تختی قرمز بود و بالشتش هم مشکی یه میز بود به رنگ قرمز و طرح های روش سلطنتی بود و ست همون میز یه کمد کناریش بود و بانو گفت:
-هرلباسی بخوای این تو هست عزیزم..
-ممنونم از لطفتون...
لبخندی زورکی زدم و کیفم رو روی تخت گذاشتم و نشست روی تخت و من هم کنارش نشستم:
-ببین دخترم آقا تحمل بی احترامی نداره! هر کی سر به سرش بزاره بد تاوان میده! پس خواهشا الکی عصبانیش نکن...
romangram.com | @romangram_com