#دل_من_دل_تو_پارت_127
-مثل اینکه نمیفهمی الان کجایی و رو به روی کی هستی!
اگه موقعیتم عین همون آرامش قبل بود صد در صد با دعوا و جدل جوابش رو میدادم اما خونسرد گفتم:
-نه راستش نمیدونم!
کارت ملی و شناسنامه رو از دستم کشید و قبل اینکه نگاهشون کنه نشستم... نگاهی بهشون انداخت و با جدیت گفت:
-خب! کی من رو بهت معرفی کرده؟!
لبم رو گزیدم اینم از سوالات شب قبل از ورود به قبر! از این فکرم نزدیک بود خندم بگیره! لبم رو گزیدم و با خونسردی تمام گفتم:
-یکی از دوستام.. یه مدتی بود دنبال کار میگشتم جناب عالی رو معرفی کرد...
اخماش بیشتر توی هم شد:
-اون وقت دوستت من رو از کجا میشناخت؟!
-من از کجا بدونم؟! الان هم اینجا نیـست... یک هفته ای هســت که به سفر رفتـه...
این رو واسه محکم کاری گفتم،هر چی از دهنم در میومد حساب شده بود. یه تای ابروش پرید بالا جدی و خشک.. :
-زنگ بزن بهش ببینم!
خونسردانه لبخندی زدم و تکیه دادم به پشت مبل:
-شرمنده کُد جهنم و بهشت رو ندارم!
از زبون درازیام کلافه شده بود مشخص بود. لبخندی کجکی روی لبم نقش بست گفت:
-عین آدم حرف بزن اون روی سگ منم بالا نیار!
-خب یک هفته چشم جمالتون روشن به اون دنیا سفر کرده بر اثر تصادف...
-پس امروز هفتمشه نه؟!
romangram.com | @romangram_com