#دل_من_دل_تو_پارت_128


ای خدا این چقدر ریز بینه؟! هر چی میگم یه مو رو از لای درزش میکشه بیرون لبخندی زدم:

-آره ولی متاسفانه خانوادش از اینجا رفتن به همین دلیل هم نمیتونم برم.. خب فکر کنم بقیش شخصی باشه نه؟! بریم سر موضوع اصلی!

پوزخندی زد و گفت:

-خب! چی شد دنبال کار میگشتی؟!

همینم کم بود! :

-عقل سلیم میگه به دلیل امرار معاش!

-اما عقل سلیم تر میگه جایی کار کنی که راه برگشت داشته باشه... نه که یه جاده ی یک طرفه باشه!

یه تای ابروم رو دادم بالا و خودم رو زدم به کوچه ی علی چپ:

-منظور؟!

-هر وقت به سرت زد که از اینجا فرار کنی یا استعفا بدی مشخص میشه!

پوزخندی توی دلم زدم... حس می کردم ازش بدم میاد... نمیدونم چرا اما اگه این عوضی و امثال این عوضی نباشن شاید خیلیا معتاد نشن... شاید خیلیا زنده بمونن.. کت و شلوارش داشت توی تنش پاره میشد بس که عضلهای گنده ای داشـت... شناسنامه ها رو روی میز پرت کرد:

-سابقه ی کار؟!

-ندارم! فقط توی یه عطر فروشی کار میکردم..

-اسم اونجا؟!

-فانوس شب..

دوتا تای ابروهاش پریدن هوا! نفسی عمیق کشیـد... مطمئن بودم موضوع پارسا رو وسط میکشه!:

-اسم رئیست؟!

-پارسـا کریمی!

romangram.com | @romangram_com