#دل_من_دل_تو_پارت_120


-اگه نوید رو با خودش ببره چی؟! چرا گذاشتی برن؟!

-نمیره... اون قدری نوید بهم وابسته شده که نتونه راحت بچم رو ازم جدا کنه...

سری تکون دادم ! نپرسیدم چش شده... چیزی نگفتم و رامتیـن گفت:

-دیگه کم کم آماده ای... یک هفته ی دیگه رو هم تمرین میکنیم و نقشها رو بهت میگم... باید کم کم آماده شی!

سری تکون دادم و رامتیـن با لبخند گفت:

-حاضریـن بریم یه بستنی بخوریم؟؟!

رفتم توی قالب یخی خودم ولی ماری گفت:

-آره بریم هوس کردم یهویی؛همه مهمون من!

-نه مهمون خودم خودم پیشنهاد دادم پس مهمون خودم! آرامش خانم برو لباساتم عوض کن یه دوش بگیریم هممون خیسیم از عرق!

سری تکون دادم و رفتم توی اتاق مخصوص خودم دوشی گرفتم و لباسام رو پوشیدم این بار به جای پالتوم همون کاپشنم رو پوشیدم که خیلی دوستش داشتم! قدیمی بود اما خوشگـل... نفسی عمیق کشیدم و توی آینه به خودم خیره شدم چشمام سرخ سرخ بود! شاید از خستگی... نمیدونم! به هر حال آماده شدم و رامتین و ماریانا هم آماده بودن... یه فکری افتاد توی سرم! چرا ماری وحید رو اینجوری حرص نده؟! خیلی مرموزانس اما... خوبه! لبخندی نشست کنج لبم و با ماری نشستم پشت ماشین رامتین و در گوشش گفتم:

-پایه ای یه گوش مالی درست حسابی به وحیـد بدی؟!

-مهم نیست دیگه..

-ا چرا؟؟!

یکم رفت توی فکر...:

-نه بگو بگو پایم..

خندیدم و در گوشش گفتم:

-ببیـن از رامتیـن میخوام که یه چنـد مدتـی به عنوان یه معشوق باهات باشه! سعی کن جلو وحیـد باهاش حرف بزنی ببینی هنوز بهت حسی داره یا نه! اگه آره که بیشتر حرصش بده! اگه واقعا بهت حس داره یه وقت با دوتا ماچ بوسه خر نشیا! بیش تر حرصش بده اصن دیگه قبولش نکن! فقط واسه تلافی این کارارو بکن حساب کاردستش بیاد که بفهمه مزه ی سرد بودن یعنی چی...

سری تکون داد... لبخندی کنج لبش نشست:

romangram.com | @romangram_com