#دل_من_دل_تو_پارت_112


چپ چپی نگاهم کرد و ماری خندید:

-راست میگه دیگه!

-ولی دیگه همکاریم!

-خب باشه ایراد نداره اما پات از گلیمت دراز تر شه...

-مامانم رو به عزام مینشونی !

-آفرین خوشم میاد بچه ی زرنگی هستی،اما خب بیشتر اوقات خنگیات رو دیدم!

بلند شد من و بگیره بزنه که دوئیدم سمت حموم و داد زدم:

-زحمت نکش جناب من برم حموم خدانگهدار...

-اگه دستم بهت نرسه!

-نمیرسه واگرنه خودم میشکنمش!

خندید و رفتم توی حموم لباسام رو کندم و زیر دوش آب گرم موندم تا عضلهام نگیره... موهام رو برای بار آخر آبکشی کردم و حوله ی خودم رو دور خودم گرفتم! خوبه وسایل شخصیام همراهم بود.لباسام رو پوشیـدم و با صدای وحید خودم رو توی اتاق نگه داشتم و صداش مشخص بود...:

-نوید بیرونه... خودت بیا برو بیارتش...

-باشه... شما میرین یا میمونین؟!

-میرم... جلو نوید اینجوری حرف نزن! من میخوام اون بچه بهتر شه تو داری بدترش میکنی؟!

-حالا که نویدی اینجا نیست آقای محترم،هر وقت بود خودم میدونم باید چیکار کنم! به شما هم هیچ ربطی نداره! این یه حس مادرانست و خودم میدونم و میفهمم کدوم کار غلطه کدوم کار درست!

صدای پوزخندی وحید رو شنیدم مونده بودم الان ماری چه حال بدی داره این رو مطمئن بودم! وحید گفت:

-نمیدونستم توی این مدت اینقدر تغییر کردی...

این بار صدای پوزخند ماری اومد:

romangram.com | @romangram_com