#دل_من_دل_تو_پارت_111
-آقای علوی؟!
یه تای ابروش پرید هوا! اومد نشست و ماری هم رفت واسش قهوه بریزه! :
-چیزی شده؟!
-اوهوم! میخواستم ببینم میشه تیراندازی رو یک نفر دیگه یادم بده؟!
چشمای عسلیش گرد شد.!:
-چرا؟! خانم شفیعی که...
-ربطی نداره ماری خیلی مهربونه و خوبه و کلیم باهاش فاز دارم اما یه داستانی هست بین من و ماری و من بهش گفتم که فقط میخوام تیراندازی رو از یکی دیگه یاد بگیرم! به خاطر ماریه...
ماری اومد و نشست و قهوه رو داد دست رامتین روی لبای رامتین یه لبخندی پررنگ بود خوبه الان خوبه،بعضی اوقات خیلی جدی میشد!! گفت:
-خوبه! خوب با خانم شفیعی صمیمی شدیـا! ماریانا هم نه ماری! حالا این داستان چی هست؟!
من و ماری همزمان گفتیم:
-شخصیه!
-اوه! چه جیکاشونم باهم جوک شد! خب بابا باشه! خودم بهت تیراندازی یاد میدم... کاری نداره فعلا تو کاراته رو خوب یاد بگیر!
-خیلی خوب تا الان یاد گرفته!انگار توی خونشه لامصب!
لبخندی کجکی زدم :
-لطف داری ماری جون،به لطف کمکای شماس!
خندید و نفسی عمیق کشیدم! رامتین گفت:
-خوبه... اشکال داره به اسم صدات کنم؟!
-صد در صدا اشکال داره، روتون اضاف میشه!
romangram.com | @romangram_com