#دل_من_دل_تو_پارت_110
خندید و محکم زد پس کلم:
-همون یکیش کلی غصم داد یادم نمیاد وحیـد این چند وقته...
واسه ی اینکه حرفش رو ادامه بده و خنده کنان یکی زدمش:
-پررو! شرم و حیایی گفتن!
خندید و رفتم از اتاق تمرین بیرون نفسی عمیق کشیدم تمرینا روم خیلی سخت بود و عرقای درشتی روی پیشونیم نشست! در رو باز کردم و با چشمای عسلیه رامتـیـن رو به رو شدم و گفت:
-به به سلام خانم خوش اخلاق!
چپ چپ نگاهش کردم:
-سلام آقای بی مزه!
صدای ماری اومد:
-آرامش؟! کیه؟!
رامتین لبخندی زد:
-ا؟! سلام خانم شفیعی! شماها خونه این؟
ماری اومد و لبخند زنان اومد بیرون و من لم دادم روی صندلی و نفس عمیق میکشیدم و رامتین گفت:
-اوه این خوش اخلاقو ببیـن.. خانم شفیعی حسابی خستش کردیـنا...
-اوه اون منو خسته کرده! بابا اینجوری نبینشا! فقط زبون نداره که دستاشم عین اون زبونش قویه!خیلی خوب دفاع میکنه...
-پس تا ماه آینده حله؟!
-زودتر!
الان وقتش بود! باید به رامتیـن بگم که تیراندازی رو یک نفر دیگه یادم بده! سرفه ای کردم:
romangram.com | @romangram_com