#دل_من_دل_تو_پارت_109
-هیچ دقت کردی آقای قبلیت میخواد بیاد اینجا؟! چرا دوست داری غرورت رو خرد کنی خانم؟! هیچ دقت کردی دیشب گفت « حتی اگه مجبور باشم یه مدت رو کنار تو باشم» چرا تو نشون ندی که مجبوری!؟! نشون بده که اون برات مهم نیست،غرور از دست دادت رو برگردون! اگه اون بعد اون همه سال عاشقی تغییر کرده تو چرا تغییر نکنی؟
با این حرفم رفت توی فکر قیافش خیلی مظلوم شده بود یه تای ابروهام پریدن بالا:
-راست میگی آرامش... بهش دقت نکرده بودم... حق با توئه.
پشت چشمی با لبخندی محو نازک کردم:
-همیشه حق با منه عزیزم! حالام پاشو با انـــرژی!
سری تکون داد و پا شد رفت دست و صورتش رو شست من هم میز رو آماده کردم! همون طور که صبحونه رو میخورم توی فکر بودم :
-ماری؟!
-جانم؟!
-تو فقط به من فن ها رو همین جا یاد بده! باشه؟! باشگاهت رو تعطیل کن لازم نیست بهم تیر اندازی یاد بدی اون با من! تو باید الان فکر پسرت نوید و نشوندن وحید سر جاش باشی! بازم تکنیکای کاراته رو همینجا میشه! باشه؟!
چایی گیر کرد تو گلوش و با سرفه گفت:
-پس تیراندازیو میخوای چیکار کنی؟! میدونی چقدر مهمه؟
-از... آقای علوی یاد می گیرم مهم نیست الان زندگیه تو مهم تره!
نیشش باز شد و گفت:
-وای تو چقدر مهربونی عزیزم!
-مهربون نیـستم نمیخوام به خاطر من زندگیت بیش تر از این بره تو هوا! حالام پاشیم یکم این صبحونه هضم بشه بریم سر تمرین و نرمش و دفاع!
سری تکون داد و شروع کردیم به قدم زدن...
اینقدر از ماری کتک خوردم جونم داشت در میومد البته بگم خودمم خیلی زده بودمش! جفتمون افتادیم روی صندلی و ماری معلوم بود خیلی خوشحاله... از خوشحالیش خوشحال شدم! زنگ در به صدا در اومد سرفه ای کردم:
-تو بشین الان بچت میوفته خودم میرم!
romangram.com | @romangram_com