#در_تمنای_توام(جلد_اول)_پارت_85



شهین با کنجکاوی پرسید:اتفاقی افتاده؟



آلما و نکیسا همزمان با هم گفتند:نه عمه.



شهین لبخندی زد و گفت:پس آلما جان،چرا می خوای تو خونه بشینی؟ نیومدی که همش ور دل من باشی برو بگرد.تو خونه باشی که چی؟



آلما با اخم گفت:حوصله ندارم عمه.



شهین در جوابش گفت:پاشو دختر، عین پیرزنا نشستی میگی حوصله ندارم! پاشو برم نبینم اینجا باشی وای به حالت!



آلما با ناراحتی و اخم گفت:عمه!



شهین با تحکیم گفت:برو میدونم بری و بیای حالو هوات عوض میشه.



نکیسا از درون قلبش از این همراهی خوشحال بود.اما چهره اش همچنان سرد و خونسرد بود.آلما با اخم بلند شد و گفت:الان حاضر میشم.



به اتاقش رفت.اما به عمد تا می توانست به خود رسید تا لج نکیسا را درآورد و البته موفق هم شد.نکیسا با اینکه با دیدن او با آن تیپ و قیافه خوش آمده بود و در دل زیبایش



را تحسین کرد اما حرصش گرفت که با این قیافه او را با خود به خیابان و پاساژها ببرد.اما از آنجا که به خود قول داده بود سرد باشد هیچ حرفی نزد.مثل همیشه مغرورانه



سوار اتومبیلش شد.بدون آنکه به احترام خانم جوانی که همراهش است در جلو را باز کند.آلما که از این همه بی تفاوتی حرصش گرفته بود برای اینکه تلافی کند در



عقب را باز کرد و نشست.نکیسا با عصبانیت به سویش چرخید و گفت:مگه من رانندتم که عقب نشستی؟ پاشو بیا جلو!



آلما دست به سینه نشست و گفت:دوست دارم عقب بشینم جلو حالم بد میشه.



نکیسا خواستن فریاد بکشد که شهین به آنها نزدیک شد و با تعجب گفت:آلما، عمه چرا عقب نشستی؟ زشته عزیزم نکیسا که راننده تو نیست.



آلما خود را مظلوم نشان داد و گفت:از جلو نشستن می ترسم عمه، عقب راحتترم.



نکیسا با پوزخند زیر لب گفت:پس رانندگیت چیه وقتی از جلو نشستن می ترسی دروغگو.



شهین به چهره به سرخی نشسته نکیسا نگاه کرد و گفت:جای دوری که نمیری عمه بیا جلو بشین.



-من راحتم عمه نکیسا هم مشکلی نداره



نکیسا به تلخی و عصبانیت تیرهای خشمش را به سوی آلما روان کرد.اما او بی خیال از جایش تکان نخورد.شهین دیگر دخالتی نکرد و گفت:پس به سلامت!



نکیسا ماشین را بیرون برد و آلما پیروزمندانه با لبخندی سرخوش نگاهش را به بیرون دوخت.نکیسا در تمام طول مسیر یک کلمه هم حرف نزد.به خیابان خیام که رسیدند



اتومبیل را پارک کرد و بی توجه به آلما از ماشین پیاده شد.آلما هم زود پیاده شد و پشت سرش روان شد.پاساژ زیبای صدر با آن جمعیتی که در رفت و آمد بودند



خودنمایی می کرد.نکیسا بی تفاوت به او چند قدم جلوتر از آلما راه می رفت و مغازه ها را نگاه می کرد.آلما با حرص پشت سرش می رفت.نکیسا جلوی مغازه ایی



ایستاد و به وسایل کادویی زیبایی که چشمک می زدند نگاه می کرد.فقط یک لحظه برگشت تا ببیند آلما کجاست؟ که او را مشغول صحبت با پسر جوانی دید.عصبانیت



بر چهره اش سایه انداخت.به سرعت به سویشان رفت که صدای بلند آلما را شنید:آقا شما کوری مگه؟ یه چیزی هم بدهکار شدم؟



پسر جوان با لبخندی چندش گفت:هلوی زیبای مثه تو که اخم نمی کنه خانومی! حالا چرا ناراحتی؟ خیلی خب حالا من یه حرفی زدم،اصلا من کور شما خودتو ناراحت نکن خانومی!



نکیسا با عصبانیت بی مانندی به سوی پسر جوان حمله کرد.یقه اش را محکم در دستش گرفت و گفت:چی گفتی جوجه تیغی؟



پسرک نکیسا را هل داد و گفت:تو رو سنن چیکارشی؟خودتو قاطی نکن بحث بین منو خانومه!



نکیسا با عصبانیت مشتی حواله صورت پسرک کرد و گفت:همه کارشم،همه کاره حالیته؟



پسرک که با آن مشت غافلگیر شده بود دستی به جایی که مشت خورده بود کشید و گفت:روانی منو می زنی؟حالیت می کنم.



به سوی نکیسا هجوم آورد.زد و خورد شروع شد.آلما ترسیده نگاهشان می کرد.اصلا جرات ابراز وجود را نداشت.طولی نکشید که مردم برای جدا کردنشان پا درمیانی کردند.



اما هیچ کدام کوتاه نمی آمدند.بلاخره در آن جمعیت یک نفر به پلیس زنگ زد.حتی با آمدن پلیس هم نکیسا و پسرک با سماجت باهم گلاویز بودند.سروان جوانی جلو آمد



و با خشونت آن دو را از هم جدا کرد و گفت:دعوا برای شماها زشته،خجالت بکشین.حالا که هر دوتونو بازداشت کردم متوجه می شین.



پسرک مداخله کرد و گفت:جناب سروان اول این روانی بهم حمله کرد همه شاهدن.



نکیسا در حالی که با کینه به پسرک نگاه می کرد بی حرف دست در جیبش کرد کارت شناسایش را درآورد و به سروان جوان نشان داد.سروان با دیدن کارت سلام نظامی



داد و گفت:ببخشین قربان اگه جسارتی شد.



پسرک آب دهانش را قورت داد.از اینکه متوجه شد با یک پلیس درگیر شده ترسید.فاتحه خود را خواند.قدمی به عقب نهاد و قبل از اینکه فرصتی به کسی دهد پا به



فرار نهاد.سروان فورا دستور دستگیریش را داد که نکیسا گفت:ولش کن حساب کار دستش اومد.



سروان به دو سربازی که قصد تعقیب داشتند گفت که دست نگه دارند.خود رو به نکیسا گفت:قربان زخمی شدین بفرمایین تا بیمارستان شما رو برسونیم.

romangram.com | @romangram_com