#در_تمنای_توام(جلد_اول)_پارت_84


را به طرفش گرفت و گفت:برای آلما بردم،دلم نیومد نخورده بخوابی.



نکیسا از این محبت شهین لبخند زد و گفت:ممنون زحمت کشیدین.



-نوش جون پسرم!



نکیسا سینی شربت را از شهین گرفت.بار دیگر تشکر کرد.شهین که رفت.در را بست سینی را روی اولین میز نهاد.به طرف آلما برگشت.آلما دستی به صورتش کشید



که با لبخند شیطنت آمیز نکیسا که زل زده به او می نگریست مواجه شد.سرخ شد.نکیسا از خجالتش بلند خندید.آلما از این خنده بلند جا خورد.آنقدر شرمزده شده



بود که فرار را بر قرار ترجیح داد.به سرعت از کنار نکیسا گذشت که نکیسا فورا دستش را گرفت.آلما نگاهش را به زمین دوخت و گفت:ولم کن.



نکیسا خیلی جدی گفت:آلما به اتفاقی که افتاد فک نکن اشتباه من بود.



آلما در دل گفت:نه اشتباه هر دومون بود.اونقد تسخیر شدیم که خودمونو گم کردیم که نباید پرده ها دریده بشه.



آلما بدون آنکه نگاهش کند گفت:نباید این اتفاق می افتاد.



-گوش کن دختر خوب،بعضی وقتا آدما یه کارایی می کنن که از اختیارشون خارجه.



آلما با این حرف برآشفت.نگاه طوفانیش را به او دوخت و گفت:اما تو اختیارمون بود.



-بزرگش نکن آلما هیچ اتفاقی نیفتاده.



پوزخندی روی لبهای آلما جا خوش کرد.در دل گفت:حرمتا شکست،دیگه قرار بود گه اتفاقی بیفته؟ من آ*غ*و*ش تو رو تجربه کردم،ب*و*سه هاتو...ازش ل*ذ*ت بردم،تویی که



نامحرم منی،تویی که من نفهمیدم حست عشق بود یا ه*و*س! منی که ه*و*س خواستنت رو عشقم تاثیر گذاشت.چرا اتفاقی نیفتاده؟



آلما با اخم گفت:اتفاق اینه که ما تسلیم شدیم،احمقانه ترین کار دنیا!



نکیسا کلافه نگاهش کرد و گفت:فراموشش کن دیگه تکرار نمیشه.



آلما احساس عجز و بیزاری از خود می کرد.از اینکه آنقدر تحت تاثیر احساسات قرار گرفته بود که به راحتی بدون هیچ تلاشی تسلیم آ*غ*و*ش نکیسا شده بود از خودش



بدش آمد.دستش را کشید و گفت:هیچ وقت دیگه تکرار نمیشه هم خودم قول میدم هم به تو! از خودم بدم میاد.



نکیسا درمانده نگاهش کرد.نمی دانست چرا هر وقت به آلما نزدیک می شد آلما دلزده او را ترک می کرد.حرصش گرفت.گفت:چرا هر چی نزدیکت میشم تو ازم دور میشی؟



شیطان دوباره در وجودش نشست.تمام وجودش برای اذیت کردن نکیسا یک صدا شده بودند.قیافه اش را جدی گرفت و با اخم گفت:چون نمی خوام بهم نزدیک بشی



،چون دلم تو رو نمی خواد،چون برام مردی مهم نیستی،من یه روزی مردی به نام نکیسا رو دوس داشتم اما الان نه،ازم دور باش.بودنت آزارم میده،می فهمی؟



آلما با حیرت نگاهش کرد.این لحن سرد و کلماتی که مانند آبشاری سرد و پر فشار بر تنش می ریخت او را جمع تر کرد.آب دهانش را قورت داد.نکیسا آخرین ضربه



را زد:حالا بهتره بری بخوابی دختر کوچولو،انگار زیادی بهت فشار اومده بهت خوش گذشته خیالات برت داشته!



آلما با حیرت نگاهش کرد.وقتی به خود آمد که درون اتاق دیگری روی تخت نشسته بود.در تمام مدت به این فکر می کرد که یک شوخی توانست حرف دل نکیسا را



رو کند.چه خوب که فهمید احساس اصلی نکیسا هیچ تغییری نکرده و هنوز همان مرد مغرور و لجباز گذشته است که غیر خود نمی تواند کسی را دوست داشته باشد.



این بار اشک نریخت.فقط از خود بیزار بود که به راحتی تسلیم می شد و نکیسا از او سو استفاده می کرد.باید رابطه اش را محدود می کرد.نزدیک شدن بی حد به نکیسا



نتیجه اش این کلمات شکنجه آمیز بود.روی تخت دمر افتاد.زیر لب گفت:بازم له شدی آلما، دیدی دوست نداشت، دیدی این همه نزدیکی برای مسخره کردنت بود.



می خواست گولت بزنه و گرنه از این مجسمه سنگی عشق محاله.گول خوردی آلما، گول خوردی....



زمزمه هایش همه شکایت بود.غافل از آنکه نکیسا داشت می سوخت.حرفهای آلما خنجر شده بود و بی رحمانه بر قلبش فرود آمده بود.این همه بی مهری دیوانه اش کرده بود.



چرا نتوانسته بود او را اسیر کند؟ غرور خرد شده اش حتی با آن حرف هایی که به آلما گفته بود هم ترمیم نشد.یک آ*غ*و*ش گرم و خواستنی چطور به یک باره سرد شده



چون مترسکی که تنها در دل مزرعه در سرما می لرزید.شقیقه اش را محکم فشار داد.هر کاری کرد نتوانست از آلما بیزار شود.عاشقانه این دخترک سرد را می پرستید.اما



دیگر نمی توانست مثل قبل خود را کوچک کند.ترجیح می داد این عشق می مرد تا بار دیگر غرورش شکسته شود.این حرف آخرش بود.که در قلبش مهر تایید گرفت.....



*****************



بدون توجه به آلما پشت میز صبحانه نشست.حتی یک نگاه را هم دریغ کرد.و آلما با حسرت نیم نگاهی به او انداخت.اما برای آنکه لو نرود خود را با چای شیرینش سرگرم



کرد.نکیسا صبحانه اش را خورد و رو به آلما به سردی گفت:دیروز صندلت خراب شد.می خوام برم بیرون باهام بیا یکی برات بگیرم.



آلما هم به همان سردی گفت:ممنون احتیاجی ندارم.



-خیلی خب خودم تنها میرم،خودم خرابش کردم پس موظفم برات بگیرم.حالا چه با تو چه بی تو!



آلما با لجبازی گفت:احتیاجی ندارم بی خود خرج نکن.


romangram.com | @romangram_com