#در_تمنای_توام(جلد_اول)_پارت_81
شایان از این سردی محسوس جا خورد.گفت:شما نگاه سردی دارین و صد البته رفتار سرد مادام.
آلما می خواست بگوید شما هم خیلی پرحرفی.اما جانب ادب و احترام را رعایت کرد و گفت:اینو برحسب تعریف می زارم آقا.
شایان لبخند زد و زیر لب گفت:دختره ی سواستفاده چی.
آلما صدایش را شنید.از اینکه مرد جوان آنقدر پرو بود بدش آمد.اخم کرد.اما صدای نکیسا پشت سرش ترس را در وجودش تزریق کرد.برگشت.چهره نکیسا در خشمی
ناخوشایند فرو رفته بود.نمی دانست چرا نمی تواند در مقابل جذبه نکیسا حرفی بزند.نکیسا دستش را روی شانه ی او نهاد.محکم فشار داد و گفت:اگه از لابی اومدنت
ل*ذ*ت بردی برو تو اتاقت صبح زود باید حرکت کنیم.
شایان که اوضاع را اصلا به نفع دختر جوان نمی دید مداخله کرد و گفت:قصد فضولی ندارم،مادام لطف کردن گذاشتن من از مصاحبتشون ل*ذ*ت ببرم.
آلما لبش
را به دندان گرفت و زیر لب گفت:خدا لعنتت کنه تو که بدتر خرابش کردی..این اعصاب نداره اینم مصاحبت مصاحبت می کنه.
فشار نکیسا روی شانه اش بیشتر شد.از درد اخم هایش درهم گره خورد.برای آنکه از آنجا فرار کند فورا بلند شد.نگاهی به آن سبزهای دلهره آور انداخت و پا را به فرار نهاد.
می دانست الان است که نکیسا به سراغش بیاید.با اضطراب روی تختش نشست که صدای تق تق دلهره آوری او را هیجان زده کرد.دوباره ترس بود که جانشین
همه ی حس هایش شد.در که زده شد کمی برای باز کردن آن تعلل کرد که صدای خشمگین نکیسا بلند شد:آلما بیا این درو باز کن.
با اضطراب بلند شد.به سوی در رفت و زمزمه کرد:نترسیا،اون حق نداره سرت داد بزنه،حق نداره تو کارت دخالت کنه.اصلا مگه کیه؟جلوش خودتو بگیر دمشو می زاره رو کولش میره.
در که باز شد قبل از اینکه حرفی بزند نکیسا داخل شد در را پشت سرش بست و با عصبانیت گفت:این پسره کی بود؟....می بینم خیلیم صمیمی شده بودین که از مصاحبتت ل*ذ*ت برده مادام.
مادام را با مسخرگی تلفظ کرد.آلما ترسیده از حالت نکیسا گفت:به خدا من نمی شناختمش....
خواست ادامه دهد که نکیسا فریاد کشید:نمی شناختیشو باهاش گرم گرفتی؟
آلما از فریادش تکانی خورد.با لکنت گفت:فقط....اومد..بشینه...
-اعصاب منو بهم نریز آلما....تو نمی تونستی بلند شی؟ میدونی از کی داشتم نگات می کردم؟فک کردی خرم ندیدم چونه تون حسابی گرم شده بود؟
آلما خود را در این دادگاه بی انصاف محکوم می دید.بغض کرد.دوباره در مقابل نکیسا ضعیف شده بود.نکیسا بی توجه به حالت او فریاد کشید:مگه با تو نیستم؟
-به خدا من قصدی نداشتم..چرا اینجوری می کنی؟ مگه ازش شماره گرفتم؟ یا کاری کردم که جرم باشه؟ چند تا سوال پرسید جواب دادم.
نکیسا عصبانی بود.آلما را فقط حق خود می دانست.حالا آلما را با مرد جوانی دیده بود که با یکدیگر صحبت می کنند.انگار آتش بر خرمن وجودش ریخته بودند.
بدون رحم به قیافه ی ترسیده و مضطرب آلما داد زد:تو بیجا کردی.نمی تونستی بری یه جا دیگه بشینی؟
آلما از این فریاد بغضش ترکید.روی زمین نشست.صورتش را با دست پوشاند و گریست.نکیسا متعجب و شرمنده نگاهش کرد.این گریه آب سردی بود بر آتش عصبانیتش.
خیلی تند رفته بود.کلافه و پریشان از این گریه کنار آلما زانو زد و با دلجویی گفت:گریه نکن،میدونم نباید سرت داد می زدم،دست خودم نبود عصبانی بودم..
نتونستم تحمل کنم با یه مرد غریبه داری حرف می زنی.
آلما آنقدر ناراحت و شوک زده بود که با بغض و گریه گفت:برو بیرون از اتاقم.
نکیسا آشفته دست دراز کرد دستهای آلما را گرفت و گفت:ببخشید.من دیوونه شدم.
آلما با اخم و گریه دستانش را از میان دستهای گرم و خواستنی و پر تمنای او بیرون کشید و گفت:کارتو توجیه نکن،از اتاقم برو بیرون..واقعا رو چه حسابی دایی
منو دست تو امانت داده؟
نکیسا دست دراز کرد موهای آشفته آلما را که روی پیشانی ریخته بود را کنار زد و گفت:ببخشید.من فقط ترسیدم،درکم کن.
آلما با خشونت او را هل داد و گفت:برو بیرون تا جیغ نکشیدم.
نکیسا به ناچار بلند شد.نگاه تلخش را روی صورت خیس و بارانی آلما پاشاند و با ناراحتی از اتاق خارج شد.آلما با گریه رفتنش را نگاه کرد.کاش نمی رفت.
چقدر محتاج آ*غ*و*شش بود که آرامش کند.بعد آن فریادها و اخم های که بی دلیل نصیبش شده بود باز هم محتاجش بود.اما او رفت.خودش بیرونش کرد.با عصبانیت
شالش ر درآرود و روی زمین پرت کرد و گفت:خدا،آخه تا کی؟ ضعیفم،نگام کن ضعیفم.اصلا منو می بینی؟ به خدا نمی کشم.نمی کشم.
ناله اش
به جایی نرسید.غصه داشت و کاری از دستش بر نمی آمد.خسته بود از این عشق.بلند شد.دست و صورتش را شست.لباسهایش را عوض کرد و خود را به دست خواب
سپرد تا از این فشار رهایی یابد.....نکیسا عشق،تعصب و حسادت را درهم آمیخته بود.نمی توانست حسادت عیانش را کنترل کند.دست خودش نبود.همین که آلما را
با مردی دیگر می دید کلافه می شد.به سرش می زد.هر کاری می کرد که او را تنها برای خود نگه دارد.زندگیش شده بود.نمی توانست او را از دست دهد.اما
romangram.com | @romangram_com