#در_تمنای_توام(جلد_اول)_پارت_71

ساعد دستش را روی پیشانیش نهاد و پوزخند زد :سیمای بیچاره ی عاشق!



*************



شهین محکم آلما را در آ*غ*و*ش کشید:دختر گلم خوبی؟



آلما که فکر می کرد الان نفسش بند می آید خود را به زور از آ*غ*و*ش عمه اش بیرون کشید و گفت:



-خوبم عمه جون،ممنون.



-چقد لاغر شدی عمه!



آلما چشمکی زد و گفت:خوشگل تر شدم که!



شهین به عادت بچگی بینی آلما را کشید :کوچولوی شیطون!



آلما لبخند زد و با آقا ناصر(شوهر شهین) سلام و احوالپرسی کرد و به سوی دوقلوهای شهین برگشت.شهرام و بهرام بی خیال روی مبل نشسته بودند و میوه می خوردند.آلما به



سویشان رفت و گفت:



-چطورین دوقلوهای تیتان؟ (تیتان نامی بود که آلما برای شیطنت های این دو برادر برگزیده بود)



شهرام با دهانی پر گفت:خوبیم آلما جون.



آلما میان آن دو نشست و گفتن:آره کاملا معلومه.ببینم امسال ایشالا کلاس چندم میرین؟



بهرام چانه اش را خاراند و گفت:اگه شهرام تجدیدای هلوشو پاس کنه کلاس شیشم.



شهرام اخم کرد و گفت:نه که تو حالا معدل 20 شدی؟



بهرام ادایش را درآورد و گفت:حداقل تجدید نیوردم که!



شهرام خواست جواب دهد که آلما گوش هر دو را گرفت و گفت:تیتانهای بد،زبون به دهن بگیرین.



شهرام و بهرام تقلا کردند تا آلما گوششان را رها کرد.آلما رو به عمه اش گفت:از دایانا چه خبر عمه؟ چند مدته ازش خبری ندارم نمی دونم داره چیکار می کنه.



-عزیزم نامزد کرده با وکیل باباش.



آلما با جیغ گفت:نامزد کرده؟ نامرد چرا منو خبر نکرده؟



-دعوتی خاصی نداشتن.



-من که همه کس نبودم براش.بزار بیام ارومیه حالشو می گیرم.



شهین خندید و گفت:بعد از عقد فرزانه باید باهامون بیای ارومیه.



-چشم حتما تو فکرش بودم.



شهین پرسید:مراسم فرزانه چطوره؟ راستی کدوم یکی از پسرای کرامت نامزدشه؟



-کوچیکه عمه بهنام،مراسم تو باغ ابریشمه.شب جمعه.



-میشه دو شب دیگه.خیلی خوبه!



- راستی عمه وضعیت شکیبا چطوره؟



-پا به ماهه.مراسم فرزانه که تموم بشه باید حرکت کنیم برگردیم ارومیه.



آلما سرش را تکان داد.توجه اش به دوقلوهال رفت که باز مشغول شیطنت بودند.لبخند زد بلند شد تا برود کمک زری شام را تهیبه کند.



************



نکیسا عصبی و ناراحت از اینکه مجبور شده بود برای خرید، خانوم ها را همراهی کند مرتب غر می زد.بلاخره شکوفه طاقتش تمام شد و



گفت:نکیسا بسه چرا اینقد غر می زنی؟



نکیسا اخم های گره کرده اش را جمع تر کرد و گفت:مامان آخه چرا من باید باهاتون بیام؟



شهین لبخندی زد و گفت:نکیسا جان چقد کم طاقتی؟ بلاخره قراره یه روز با همسرت مدام بیای خرید.به اونم قراره همون قد غر بزنی؟



نکیسا با تمسخر گفت:من قصد ازدواج ندارم.



آلما زیر چشمی نگاهش کرد.نمی دانست چرا با این حرف دلش گرفت.آهی کشید و به سمت مغازه ایی که بیشتر لباسهایش اسپرت بود



رفت.از دیدن شلوارک لی که ساقش کوتاه و چسپان بود و زنجیری به آن آویزان بود لبخندی زد و رو به زن دایی و عمه اش گفت:این شلوارک



romangram.com | @romangram_com