#در_تمنای_توام(جلد_اول)_پارت_68
دستان آلما مشت شد.نکیسا با ل*ذ*ت نگاهش کرد و در دل گفت:حقته تا تو باشی واسه من اینقد بلبل زبونی نکنی.
آلما رویش را برگرداند.فرشته به آرامی گفت:چیزی شده آلما؟
آلما چند بار نفس عمیق کشید تا عصبانیتش از بین برود.به زور لبخندی زد و گفت
-نه فقط احساس گرما می کنم.دلم می خواد برم خونه.
کیان صدایش را شنید گفت:کجا آلما تازه سرشبه که؟!
آلما چشم غره ایی به کیان رفت.نکیسا با شیطنت لبخند زد.ماهان پرسید:راستی نکیسا این قضیه صبح چی بود؟ زنگ زدم توپت پر بود؟ تونستین یعقوبی رو بگیرین؟
نکیسا با غرور گفت:مگه کسی تا حالا تونسته از دست من فرار کنه؟ رفته بود خونه یکی از دوستای قدیمیش قایم شده بود.فک کرده بود اونجا شناسایی نشده...کل یگان ریختن
دستگیرش کردن.
کیان گفت:حالا از دست کی فرار کرده بود؟
نکیسا اخمی روی صورت نشاند و گفت:یه سرباز، تازه پستش افتاده بود کلانتری ما...اما ادبش کردم دو ماه اضافه خدمت خورد یه ماهم انفرادی.
آلما زیر لب گفت:بداخلاق..اونجا هم کسی از دستش امان نیست.
نکیسا فشاری به دست آلما آورد و گفت:شنیدم.
آلما با بی مهری سرش را برگرداند.ماهان قلیانش را وسط نهاد و گفت :کی می زنه؟
فرشته دستش را دراز کرد و گفت:من امتحان می کنم.با طعم چیه؟
-دو سیب،یکم سنگینه اما من عاشق این طعمم.
-خوبه منم دوس دارم.
کیان متعجب به فرشته نگاه کرد.اما خیلی زود تعجب جای خود را به اخم داد.دیدن فرشته در حال قلیان کشیدن میان 4 مرد اصلا برایش جالب نبود.ناخودآگاه دستش را دراز کرد.قلیان را از
فرشته گرفت و گفت:
-برای شما همین قدر کافیه.
فرشته خواست اعتراض کند که نگاه تنبهه گر کیان ساکتش کرد.لبش را به دندان گرفت و از خجالت رویش را برگرداند.کیان به این خجالت کشیدن معصومانه لبخند زد و قلیان را به دست
نکیسا داد و گفت:به خانما ندین خوب نیست.
بهروز که در تمام مدت ساکت بود رو به آلما به آرامی گفت:
-آلما خانوم می تونم تقاضا کنم بریم با هم قدم بزنیم و یه کم حرف بزنیم؟
آلما با ترس نگاهی به قیافه برزخی نکیسا انداخت.می خواست مخالفت کند اما درخواست بهروز کاملا مادبانه بود.پس بلند شد و گفت:بفرماین.
بهروز هم متقابلا بلند شد.نکیسا با جسارت مشهودی که در چشمانش دو دو می زد نگاهشان می کرد.آن دو دوشادوش هم به سوی دریا رفتند.آلما گفت:بفرمایین آقا بهروز.
-میشه من فقط بهروز خالی باشم؟
آلما خیلی محکم گفت:نه نمی شه،من راحت نیستم.
بهروز سرش را تکان داد و گفت:می خواستم در مورد موضوعی باهاتون صحبت کنم.
-بله بفرمایین من سراپا گوشم.
-دلیلی برای مقدمه چینی نمی بینم.می خوام رک باشم که من بهتون علاقمند شدم و تقاضا دارم روش فکر کنین.
آلما بدون آنکه جا بخورد گفت:این یه خواستگاریه غیر معموله؟
-غیر معمول که نه اما بله یه خواستگاریه.
-و اگه جواب من منفی باشه؟
-چرا؟بخاطر پسر داییتون؟
این بار آلما غافلگیر شد.اما سعی کرد حالت عادی خود را حفظ کند.گفت:جواب منفی من ربطی به نامزد سابقم نداره،هرچند انکار نمی کنم که هنوز بهش علاقه دارم اما من اصلا قصد
ازدواج ندارم نه با شما نه با کسی که عاشقش هستم و نه با هیچ کس دیگه ایی.
بهروز وا رفته گفت:چرا؟
-دلایل شخصی خودمو دارم.ترجیح میدم توضیح ندم.
romangram.com | @romangram_com