#در_تمنای_توام(جلد_اول)_پارت_23

-مسئله اعتماد نیست.یه چیزیه که دوس ندارم به کسی بگم.حتی به خودم شاید یه روز گفتم.



-باشه آلما جان هر جور راحتی.



آلما قدرشناسانه گفت:ممنون کیان که درکم می کنی.



کیان لبخند زد و سکوت کرد.به سینما که رسیدند توقف کردو پیاده شدند کیان بلیط گرفت با مقدار زیادی تنقلات به داخل سالن رفتند.تقریبا تعداد زیادی از



صندلی ها پر بود.آن دو روی صندلی های ردیف وسط نشستند.فیلم که شروع شد سکوت همه را فراگرفت.فیلم محتوایی طنز داشت و آلما بعد چند روز



خندید.کیان با دیدن خنده هایش آرام کنار گوشش گفت:



-دلم برا خنده هات تنگ شده بود.آلما گفت:خیلی وقته اینجوری نخندیده بودم ممنون که منو آوردی.





-قابل نداشت دختر خوب.دوس دارم همیشه شاد و سرزنده ببینمت



آلما سرشرا تکان داد و گفت:دارم همه سعیمو می کنم.



فصل هشتم



سام به قیافه درهم نکیسا نگاه کرد و گفت:نکیسا چته؟چند روزیه می بینم خیلی کلافه و تو خودتی.



نکیسا چشمش را از روی مانیتور برداشت و گفت:چیزی نیست فقط یکم خسته ام فک کنم به یه مرخصی اختیاج دارم.



اما دروغ می گفت خسته نبود.رفتارهای آلما عصبی و کلافه اش کرده بود.آلما آن دختر سابق نبود.دیگر به نکیسا توجه نمی کرد.بی خیال و بی تفاوت از



کنارش می گذشت.جوابش را به زور می داد.هیچ وقت فکر نمی کرد بی توجهی و بی مهری آلما بتواند اینقدر اعصابش را بهم بریزد.خصوصا که رفت و آمد



کیان زیاد شده بود و احساس می کرد نسبت به آلما بی میل نیست.هرچند که رفتار آلما بیشتر مانند خواهر و برادر بود...حساس شده بود و دلیلش را نمی



دانست.صدای سام توجه اش را جلب کرد که گفت:نکنه دوره ی نامزدی کلافه ات کرده کلک به غلط کردن افتادی؟



نکیسا به هیچ کس نگفته بود که نامزدی اش بهم خورده.چون فکر می کرد شخصیتش زیر سوال می رود کسی بفهمد که هنوز یه ماه نشده نامزدیش بهم



خورده.هرچند سرسختانه دلش می خواست این ازدواج کذایی اتفاق نیفتد.اما الان احساس ناراحتی مبهمی داشت....لبخندی زد و گفت:نه هنوز به اونجاها



نرسیده..تو چیکار می کنی سرگرد دانشجو؟



-ای می سازیم تازه انتخاب واحد این ترم شروع شده.



نکیسا موزیانه لبخند زد و گفت:از اون شاهزاده خانم چه خبر؟



-آه نگو.من نمی دونم این دختره رو از چی ساختن؟یه ذره رو به پسرا نمی ده.از هر دری وارد میشم بلکه بتونم بهش نزدیک بشم بشناسمش نمی شه



-اه عجب دختری! معلومه خیلی نجیب و پاکه.



-وای نکیسا عین پری دریاییه.خیلی خوشگله خیلی باوقار و خانومه.پسرای دانشگاه اگه نگم همشون اما بیشترشون می خوانش. اضطراب از دست دادنش



رو دارم.



-دیونه خب چرا ازش خواستگاری نمی کنی؟



-جراتشو ندارم.برام سخته اما دیگه تا آخرای ترم باید دست بجونبونم.



-انشالله.اگه اون پری دریاییه تو هم محشری پسر.کی بهتر از تو.



-این ترم به بچه ها گفتم آمار بگیرن هرچی واحد گرفت منم بگیرم تا کلاسام باهاش باشه.



-این پلیس بازیاتو تو دانشگاه هم داری؟



سام خندید و گفت:نه بابا...پاک دیونه شدم.الان نزدیک 2 هفته اس ندیدمش.



-دندون رو جیگر بزار تا یه هفته دیگه دانشگاه ها باز میشه برو پری دریایتو ببین.



-انشالله!



نکیسا ناخودآگاه آهی کشید و به کارش مشغول شد.



*********



آلما صورت شکوفه را ب*و*سید و گفت:شب سعی می کنم زود بیام



-باشه عزیزم.خیلی مواظب خودت باش.شب اگه خواستی دیر بیای بگو ساسان یا نکیسا بیان دنبالت.



دوباره حالت سخت و سرد چشمان آلما قلب شکوفه را فشرد.آلما با شنیدن نام نکیسا اخم هایش را درهم کشید و گفت:خودم می تونم بیام ممنون زن

romangram.com | @romangram_com