#در_تمنای_توام(جلد_اول)_پارت_22


-دستتون درد نکنه زن دایی.



و بعد رو به ساسان گفت:دایی بعد ناهار وقت دارین صحبت کنیم؟





-آره عزیزم الان میام تو سالن



آلما سرش را تکان داد و به سالن رفت.ساسان با غضب به نکیسا نگاه کرد و گفت:این دختر تغییر کرده از اون رو به این رو شده.



شکوفه با ناراحتی گفت:آره خیلی سرد شده از نگاش وحشت کردم.



اما نکیسا فقط به تغییر آلمل می اندیشید.و برای اولین بار از ابنکه مورد توجه آلما قرار نگرفت ناراحت شد.ساسان بعد از اتمام غذایش به سالن رفت.آلما بی خیال داشت با کنترل تلویزیون ور می



رفت.ساسان روبرویش نشست گفت:بگو دخترم.



-دایی می خواستم بپرسم کسی می دونه نامزدی ما بهم خورده؟



ساسان نفسش را به تندی بیرون داد و گفت:آره ،گفتیم اینجوری راحتتری.



همان لحظه شکوفه و نکیسا هم به آنها پیوستند.آلما با خوشحالی گفت:بهترین کارو کردین دایی.اینجوری هر دومون آزادیم.من راحت شدم.



شکوفه کنارش نشست و گفت:عزیزم مطمئنی ناراحت نیستی؟



آلما با بدجنسی گفت:چرا ناراحت باشم زن دایی؟ همه چیز تموم شد این که ناراحتی نداره.



نکیسا هر لحظه ناراحت تر و متعجب تر می شد.آلما بلند شد و گفت:برم یه زنگ بزنم به کیان قول یه سینما رفتن رو بهم داده بود.برم ببینم هنوز سرقولش هست.



ساسان لبخند زد و گفت:برو،خوش بگذره.



آلما به اتاقش رفت همان موقع به گوشی کیان زنگ زد و قول مساعد را گرفت.لباسهایش را عوض کرد.از اتاق که بیرون رفت با نکیسا روبرو شد.کمی جا خورد.اما خیلی زود بر خود مسلط شد.نگاه



یخیش را به او دوخت و گفت:برو کنار



نکیسا پوزخندی زد و گفت:قبلا بیشتر تو خونه می موندی.



آلما با پرویی گفت:به تو ربطی داره؟



نکیسا با عصبانیتی آشکار گفت:البته که ربط داره.حق نداری هرجا که می خوای بری



-هر جا نمیرم.دارم با پسر داییم میرم سینما پسر دایی.به شما هم ربطی نداره حالا بکش کنار.



-انگار 2 روز نبودی ضربه خورده تو سرت.



-تو نگران نباش.اگه ضربه ایی هم خورده خوب ضربه ایی خورده...خوشحال نیستی که دیگه آویزونت نیستم؟ ادا برات در نمیارم؟ رو اعصابت نیستم؟ من اگه



جات بودم که یه کنه رو از خودم دور می کردم الان جشن می گرفتم.حیفه اینجا وایسادی برو به جشنت برس پسر دایی.



نکیسا متحیرانه نگاهش کرد.از اینکه آلما همه حرفهایش را یادش بود شرمنده شد اما قبل از اینکه جوابی دهد آلما او را پس زد و سرخوش به حیاط



رفت.نکیسا از پنجره اتاقش به او نگاه کرد.هنوز هم احساس می کرد دوستش ندارد اما چیزی آزارش می داد که خودش هم نمی دانست چیست؟....



کیان از وقتی فهمیده بود نامزدی آلما بهم خورده ناراحت بود اما احساس می کرد ارتباط با آلما راحتر شده است.کیان وارد خانه شد از دیدن آلما لبخند زد و



گفت:چطوری خانم آزاد شده؟



آلما خندید و گفت:بد نیستم تو چطوری پسر دایی؟



کیان ادای زنانه در آورد:اِ پسر دایی چیه چش سفید بگو کیان جون.



آلما خندید و بدون توجه به نکیسا که با غضب از پنجره آن 2 را تماشا می کرد دست کیان را به گرمی فشرد کیان با حالتی خاص گفت:



-خوبی؟



آلما سرش را تکان داد و گفت:خوبم نگران نباش.



-پس بیا بریم که یه فیلم توپ رو پرده اس



آلما همراه او از حیاط خارج شد.سوار اتومبیل شدند و کیان حرکت کرد.کیان کنجکاوانه پرسید:



-آلما چی شده؟



-کیان هیچ وقت در مورد این موضوع ازم نپرس.حالم بد میشه بزار یه راز بمونه.



کیان با لحنی گرفته گفت:بهم اعتماد نداری؟




romangram.com | @romangram_com