#در_چشم_من_طلوع_کن_پارت_9
-قهری؟
منصور جواب نداد روی از غزاله گرفت اما غزاله سماجت كرد و گفت :
-دلت میاد با غزی قهر كنی
فصل دوم
- حاضری؟
- آره ،فقط خدا كنه ماهان توی اتوبـ ـوس بد خلقی نكنه.
- فلاسكش رو آب كردی؟
- آره.
- بین غزی یه بار دیگه ساك و چمدونت رو چك كن.چیزی جا نذاشته باشی. پول ، بلیط...
- بسه دیگه منصور. اگه به منصور بود هنوز ادامه می داد، ولی اخم غزاله زبان او را قفل زد، از این رو چمدان را برداشت، ماهان را بغـ ـل كرد و گفت :- چیزی به حركت نمونده زود بیا. و رفت.
مقابل ورودی آپارتمان،منصور درون تاكسی انتظار غزاله را می كشید.درون تاكسی نوبت غزاله بود كه سفارش كند.
- نگران من نباش.خوب گوش كن ببین چی می گم.بین راه هم وجودت چشم باشه. دوتا صندلی برات گرفتم كه راحت باشی.كسی رو كنار خودت راه نده.مواظب كیف پولت باش. برای دستشویی رفتن ماهان رو دست كسی نسپر... دیگه نمیدونم چی بگم. فقط محض رضای خدا مواظب خودت باش. به شیراز كه رسیدی، منتظر مهناز و سعید بمون. اگه دیر كردن سر خود راه نیفتی...
- تو داری من رو می ترسونی. یعنی سفر كردن این قدر پرخطره ؟
- نه ... نه سفر پر خطر نیست، اما باید هوشیار و آماده بود. خب اتفاق دیگه.
غزاله می خواست زبان به اعتراض بگشاید كه تاكسی مقابل تعاونی... ترمز كرد.منصور مجال نداد با ماهان پیاده شد و چمدان را از صندوق عقب بیرون كشید .كرایه را پرداخت و وارد سالن تعاونی شد. غزاله تقریبا دنبال او می دوید. دالاندار تعاونی فریاد می زد : " 7 شیراز ، 7 شیراز" .
منصور یك راست پیش متصدی انبار رفت، اتیكت گرفت و به دسته چمدان بست، سپس پای اتوبـ ـوس رفت و آنرا به دست شاگرد راننده سپرد.
بوی گازوئیل و روغن سوخته مشام غزاله را آزار می داد، اما سرو صدا و هیاهو مانع از تمركز او روی این موضوع می شد. فریاد رانندگان تاكسی، جارو جنجال شاگرد و رانندگان اتوبـ ـوس، سوار و پیاده شدن مسافران همهمه ی گنگی به وجود آرده بود. شلوغی در آن ساعت به اوج خود رسیده بود. ورود اتوبـ ـوسهایی از مبدا اصفهان، تهران، مشهد و ... سرو صدای بیشتری به همراه داشت. غزاله از لابه لای جمعیت به دنبال منصور چشم می چرخاند كه منصور از پشت سر نزدیك شد و گفت :
- یالا دختر عجله كن. و با سرعت پا در ركاب گذاشت و بالا رفت. ردیف چهارم ایستاد و با نشستن غزاله در صندلی خود، تمام مسافرین را با نگاهی اجمالی از نظر گذراند و با مطمئن شدن از آنكه در صندلی او، مرد جوانی قرار ندار، بغـ ـل دستش نشست و گفت :
romangram.com | @romangram_com