#در_چشم_من_طلوع_کن_پارت_89
غزاله برای خلاصی از شر كیان و رسیدن به محل مناسب اسلحه را گرفت و در حالیكه می دوید گفت :
- خیلی خب برو دیگه.
و غرولندكنان دور شد. كیان صدای غرغرش را شنید و گفت :
- این قدر غر نزن دیگه دختر... زود باش.
غزاله با شنیدن فریاد كیان در حالیكه به فكر جای دورتری افتاده بود زمزمه كرد: (گوشهای این پسره مثل راداره... بهتره یه خرده دیگه دورتر برم. می ترم سرو صدا راه بندازم، آبروم بره).
كیان چون پشت به او داشت متوجه فاصله ایجاد شده بین خودشان نگردید. برای رفع خستگی روی تخـ ـته سنگی به انتظار نشسته بود كه در زمان كوتاهی سر و كله دو مرد قوی هیكل و مسلح از پشت درختهای كنار نهر پیدا شد و به محض مشاهده او لوله اسلحه هایشان را به سمتش نشانه رفتند.
كیان در اثر بی احتیاطی خودش غافلگیر شد . بدون اسلحه و كاملا بی دفاع. بدون هیچ عكس العملی دستها را بالای سر برد و به لهجه افغانی گفت :
- من پولی ندارم برادر.
یكی از آن دو كه شكور نام داشت، جلو آمد و نگاهی عمیق به چهره كیان انداخت. چهره كیان با آن ریش كاملا پر به راحتی قابل شناسایی نبود. شكور با تردید پرسید :
- معلومت نمی كنه افغانی باشی! اهل كدوم دهی؟
- ده...
- قوم و خویشت كیه؟
- ملاقادر عامومه.
شكور در گوش ا..نظر آهسته نجوا كرد :
- فكر نكنم این باشه. بچه همین ده بالایی است... تازه، تنهاست.
ا..نظر سرخم كرد و از مقابل صورت شكور سرك كشید و سر تا پای كیان را برانداز كرد. و ناگهان مثل برق گرفته ها شكور را كنار كشید و اسلحه اش را به سمت سیـ ـنه كیان نشانه رفت و گفت :
- بنشین... دستهات رو هم بذار بالای سرت .. یالا بجنب.
شكور با تعجب، حركت ا..نظر را تقلید كرد و گفت :
- چی شد پس!!؟
- مگه كوری! یه نگاه به پوتینش بنداز. پوتینهای بشیره. اون ستاره حلبی رو خودش درست كرده بود.
شكور با احتیاط جلو رفت و فریاد زد :
- تو كی هستی؟ این پوتین ها رو از كجا گیر آوردی؟
- پیدا كردم.
شكور دندانهایش را به هم سایید و با قنداق اسلحه اش به شانه كیان كوبید و گفت :
- بلند شو آشغال... بلند شو راه بیفت كه خوب گیرت آوردم.
برای كیان مسجل شد كه این دو مرد از گروه ولی خان هستند، در حالیكه می دانست مدت زیادی نمی تواند به این بازی ادامه دهد، زیرا امكان داشت هر آن سر و كله غزاله پیدا شود و جانش به خطر بیفتد. از این رو تنها راه نجات، خلاصی از شر آن دو بود. در پی فرصت مناسبی همین كه شكور او را وادار به برخاستن می كرد، بلند شد و با یك غافلگیری آنی با دو ضربه پا در فك و سیـ ـنه، او را نقش بر زمین كرد و قبل از هرگونه عكس العملی از جانب ا..نظر، روی زمین دراز كشید، اسلحه شكور را برداشت و ا...نظر را با چند گلوله از پا درآورد.
صدای رگبار، غزاله را سراسیمه كرد. با ترس، اما احتیاط به سمت كیان شروع به دویدن كرد.
كیان از جای برخاست و به آرامی به ا...نظر نزدیك شد. از مرگ او اطمینان یافت، اما همینكه به سوی شكور چرخید از مشت محكم او سكندری خورد و بعد از برخورد با جسد ا...نظر نقش بر زمین شد. فرصتی مناسب به دست شكور افتاد و با كیان گلاویز شد. هردو مشتهای سنگین و پر ضرب خود را به سوی دیگری پرتاب می كردند، اما گویی زور هیچ یك بر دیگری نمی چربید و بالاخره بعد از یك زد و خورد جانانه با چند غلت شكور بر سیـ ـنه كیان سوار شد و دستهای زمختش را بر گلوی او فشرد.
كیان دست راستش را دور مچ شكور قفل كرد تا شاید كمی از فشار آن بكاهد و دست چپش را زیر گلوی او قرار داد و فشار آورد. اما قدرت دستهای شكور آنقدر زیاد بود كه كیان احساس كرد نفس در سیـ ـنه اش تنگی می كند. ضربات مشتش در سر و صورت و پهلوی شكور اثری نمی گذاشت. ناامید نگاهش به اطراف چرخ خورد. اسلحه ا...نظر در فاصله كمی از دستش قرار داشت. هر چه توان داشت در آن لحظه برای نزدیك شدن به اسلحه به كار برد، اما تلاشش بیهوده بود و كم كم مرگ در مقابل دیدگانش به رقص درآمد.
پلكهای سنگینش روی هم می افتاد كه صدای شلیك گلوله ای در گوشش پیچید و به ناگاه راه تنفسش باز شد.
نفس عمیقی كشید و چشم باز كرد. شكور با آن وزن سنگین رویش افتاده بود. او را كنار زد. با صورت خیس از عرق در حالیكه به سختی نفس می كشید، نیم خیز شد.
سرفه امانش را بریده بود. در حالیكه گردنش را ماساژ می داد، برخاست و به سختی آب دهانش را قورت داد و با پشت دست خون روی لبش را پاك كرد. در ناحیه گلو و گردن احساس درد داشت. گردنش را با سر و صدا به چپ و راست پیچاند كه نگاهش در نگاه بهت زده غزاله خیره ماند.
غزاله حالت عادی نداشت. هنوز لوله اسلحه اش را به سمت شكور نشانه رفته و نگاه وحشت زده اش روی جسد بی جان او خیره مانده بود.
كیان به آرامی جلو رفت، غزاله حتی پلك هم نزد. كیان با لحن ملایمی او را خطاب كرد، باز غزاله عكس العملی نشان نداد. كیان با احتیاط گام دیگری برداشت، دستش را روی اسلحه گذاشت و سر آن را به آرامی بالا برد. سپس آن را از میان پنجه های قفل شده غزاله بیرون كشید و به ضامن كرد و به دوش انداخت.
غزاله مبهوت جسم بی جان شكور بود كیان دقیقا مقابل او ایستاد و مسیر نگاه او را مسدود كرد. صدای غزاله گویی از ته چاه بالا می آمد گفت :
- مرده؟
كیان با عطوفت صورت او را نـ ـوازش داد :
- نترس! چیزی نیست.
غزاله دست او را پس زد و نگاه دوباره ای به شكور انداخت و با وحشت گفت :
romangram.com | @romangram_com