#در_چشم_من_طلوع_کن_پارت_81
- گیر عجب خنگی افتادم... مثل اینكه یادت رفته من همین چند ساعت پیش متاهل شدم و سركارعلیه هم در عروسیم شركت داشتی.
غزاله قیافه مضحكی به خود گرفت. پشت چشمی نازك كرد و گفت:
- بی مزه.
اما كیان بازوی او را با خشونت گرفت و به سمت خود كشید و چشمانش را در چشم او بُراق كرد و گفت:
- مسخره تویی كه حالیت نیست كه من شوهرتم.
غزاله مثل تكه ای یخ وا رفت.كیان رهایش كرد و به راه خود ادامه داد. غزاله لحظاتی بعد، در حالیكه به او و حرفهایش فكر می كرد، به راه افتاد.
خورشید آرام آرام غروب می كرد. كیان عجول بود و برای رسیدن به مقصد مورد نظر جلوتر از غزاله تند تند گام بر می داشت و هر از گاهی غرولندكنان غزاله را ترغیب به عجله می كرد.
اما غزاله توان و نیروی كیان را نداشت و در حالیكه نق می زد، مدام برای استراحت می ایستاد. در یكی از این توقف هایش بود كه ناگهان مشاهده كرد كه كیان مورد حمله دو نفر كه صورت های خود را در دستمال پیچیده بودند، قرار گرفت و قبل از آنكه فرصت هرگونه عكس العملی بیابد نقش بر زمین شد.
صدای فریاد غزاله در دل صحرا پیچید. لحظاتی بعد ناامید از پاسخ كیان و هراسان از یورش مردان نقاب دار پا به فرار گذاشت. هنوز چند قدمی دور نشده بود كه مرد قوی هیكلی پنجه در پنجه در لباسش انداخت و او را متوقف كرد.
غزاله مثل گنجشكی بال بال می زد، مرد ناشناس بی رحمانه او را روی زمین پرتاب كرد و به او نزدیك شد. غزاله با داد و فریاد، چنگ و ناخن در صورت مرد كشید. دستمال از چهره مرد كنار رفت و صورتش در اثر كشیده شدن ناخن خراشیده شد. مرد با احساس درد كمی نیم خیز شد و سیلی محكمی در گوش غزاله خواباند. خون از گوشه لب غزاله سرازیر شد اما در همین فرصت كوتاه استفاده كرد و لگد محكمی میان دو پای مرد كوبید.
مرد هرزه كه شعله های شهـ ـوت در وجودش زبانه می كشید ناله سر داد و روی زمین ولو شد.
غزاله بی درنگ برخاست و با سرعت به سمت كیان دوید، اما نفر دوم بین راه به او رسید و چنان ضربه ای زد كه غزاله با صورت نقش بر زمین شد. از شدت ضربه گیج و منگ شده بود و توانایی هیچ عكس العملی را نداشت.
مرد دوم با خنده های شیطانی بالای سرش ایستاد و به ناگاه قهقهه ای پیروزمندانه ای سر داد ولی قبل از آنكه به هدف پلیدش برسد قنداق اسلحه كیان بر فرقش فرود آمد و بیهوش در كنار غزاله روی زمین افتاد.
كیان خم شد و موهای مرد را در دست گرفت و او را به گوشه ای پرتاب كرد. برای كشیدن گلنگدن معطل نكرد و لوله تفنگ را به سوی مردی كه از درد به خود می پیچید نشانه رفت.
مرد كه ضارب كیان نیز بود از ترس دردش را فراموش كرد و دستها را بالا برد و به علامت تسلیم روی سرش گذاشت. كیان، هوایی شلیك كرد و مرد با وحشت پا به فرار گذاشت.
كیان با اطمینان از دور شدن او بر بالین غزاله نشست و سر او را به زانو گرفت.
گونه غزاله خراشیده و در گوشه لبش خطی از خون كشیده شده بود. از سر خشم دندانهایش را به هم سایید و در حالیكه با لبه آستین خون را از لب او پاك می كرد در اوج نگرانی، اما با محبت گفت:
- جایی از بدنت درد نمی كنه؟
غزاله هنوز وحشت زده به نظر می رسید و قادر به پاسخگویی نبود.
كیان فكر كرد زبان او از ترس بند آمده است، بنابراین او را وادار به نشستن كرد و برای تسلی گفت:
- چیزی نیست.... همه چیز تموم شد. دیگه دلیلی برای ترس وجود نداره.
دست و پای غزاله به شدت می لرزید. با وحشت نگاهی به ضاربش كه هنوز روی زمین ولو بود انداخت و در حالیكه به او اشاره می كرد با لكنت گفت:
- اون اون آشغال.... می خواست. من.... من....
و به گریه افتاد. كیان سر او را نـ ـوازش كرد و گفت:
- هیش هیچی نگو. آروم باش....
و در حالیكه به غزاله كمك می كرد تا بلند شود، ادامه داد.
- پاشو باید زودتر از اینجا دور بشیم و خودمون رو به ده بالایی برسونیم، والا ممكنه با عده بیشتری برگردن.
غزاله با شنیدن این جمله سراسیمه از جای جست و گوشه لباس كیان را گرفت و شانه به شانه او ایستاد و در حالیكه هر لحظه از شدت ترس، خود را بیشتر به اومی چسباند راه باقی مانده را در پیش گرفت.
كیان كه می دانست غزاله بیش از حد وحشت كرده است در حالیكه تمام توجهش به اطراف بود تا بار دیگر غافلگیر نشوند، دست او را میان دست خود گرفت و با دلداریهای مكرر او را دعوت به آرامش كرد.
چند ساعت به این منوال گذشت تا اینكه در اواسط شب، نور ضعیفی از جانب دهكده نمایان شد.
كیان با شعف به سمت ده اشاره كرد و گفت:
- دیگه نترس. تا چند دقیقه دیگه می رسیم. ببین! اون نور رو می بینی، دهكده همون جاست.
غزاله نفس عمیقی كشید و كیان لحن گزنده ای به خود گرفت و گفت:
- بُرقع رو بكش روی صورتت، دیگه نمی خوام كار دستم بدی.
- منظورت چیه؟!!!!!
- منظوری نداشتم. فقط بهتر می دونم صورتت رو از نامحرم بپوشونی تا هر دومون در امان باشیم.
غزاله با وجودی كه دلخور شده بود، بُرقع را كه نوعی روبنده مخصوص زنان افغانی است، روی صورت خود كشید
romangram.com | @romangram_com