#در_چشم_من_طلوع_کن_پارت_70

تمامی نگاهها به سمت او چرخید، پیوس گفت:

- منظورت چیه؟!

- ما تمام حواس و نیرومون رو متمركز مسئله سرگرد زادمهر و شیرخان كردیم و این بهترین فرصت برای اوناست تا احتمالا محموله ای رو از ایران عبور بدن.

نگاه سردار بهروان قدرشناس بود، با اشاره سر عقیده او را تایید كرد و گفت:

- درسته. آفرین سرهنگ.

با این استنباط سرهنگ كرمی گفت:

- با این حساب باید جاده های ترانزیت رو پوشش بیشتری بدیم. پاسگاهها و بازرسی های بین جاده ای رو هم تقویت كنیم.

سردار بهروان گفت:

- نه، نباید عجله كنیم. باید آگاهانه و با تفكر بیشتری اقدام كنیم. اگه سرگرد هنوز زنده باشه، كه می دونم هست، با اقدامات بی برنامه جونش رو به خطر می اندازیم.

پیوس گفت:

- حق با سرداره. باید اقدامات بعدی به صورت نامحسوس انجام بگیره.... نباید بذاریم عملیاتشون رو متوقف كنن.

سردار بهروان رو به پیوس كرد و پرسید:

- شما چه دستوری می دید؟

- فعلا دستور خاصی نیست.





ولی خان چشمهای دریده اش را كه چون دو كاسه خون سرخ شده بود، در چشمان بیگ بُراق كرد و با خشونت گفت:

- خبری از زادمهر نشد؟

- خیر قربان. نه خبری. نه اثری.

- كوهستان چی؟ اونجا رو گشتید؟

- بله با اینكه شما خودتون دستور داده بودید كه به اونجا كار نداشته باشیم، ولی ما اونجا رو هم گشتیم.

- خب! نتیجه؟

- هیچی.... بارون همه جا رو شسته، هیچ رد پایی باقی نمونده.

- موتور مراد رو پیدا كردین؟

- خیر قربان.

ولی خان برافروخته از جای گرم و نرم خود برخاست و گفت:

- چطور ممكنه! انگار یه قطره آب شدن و به زمین فرو رفتن.

- شما خیالتون راحت باشه، تمام بچه ها رو بسیج می كنم، بالاخره پیداش می كنم حتی اگر قرار باشه تمام خاك افغانستان رو زیر و رو كنم.

- روستاها و شهرهای اطراف رو زیر و رو كنید، مطمئنم پاشون به ایران نرسیده.

- بله قربان اطاعت میشه.

بیگ به قصد خروج به در نزدیك شد اما ولی خان بار دیگر او را مخاطب قرار داد و گفت:

- صبر كن.... باید مطمئن بشیم كه اونها از فرار زادمهر بی خبرن.

- دستور چیه؟

- با اسد تماس بگیر و بگو چند تا موبایل سرقتی جور كنه و با سردار بهروان تماس بگیره. اگه زادمهر خبر فرارش رو به اونا داده باشه، معلوم میشه.

ولی خان بیتاب شنیدن اخبار از كیان بود. هنوز چند ساعتی از تماس بیگ با افرادش در بَم نگذشته بود كه تلفن زنگ خورد. صدای اسد از آن سوی خط حامل پیام خرسند كننده ای بود.

- بیگ خودتی؟

- می شنوم بگو.

- فكر كنم نگرانی شما بیهوده است. به محض تماسم، بهروان با دستپاچگی جویای سلامت زادمهر شد و تاكید داشت كه دست از شكنجه اش برداریم.

- تمام حرفش همین بود؟


romangram.com | @romangram_com