#در_چشم_من_طلوع_کن_پارت_69

كیان با دهان نیمه باز شاهد سقوط همسفرش بود. لحظه ای تردید كافی بود تا غزاله به ته دره سقوط كند، اما او بی درنگ و با یك جهش خود را به سوی غزاله پرتاب كرد و پس از چند غلت، چنگ در اوركت او انداخت و بعد از طی مسافتی با برخورد به درختی متوقف شد.

غزاله تقریبا از حال رفته بود. كیان برای جا آمدن نفسش در همان حال دراز كشید سپس برافروخته و عصبی غزاله را با یك حركت از جا كند و مجبور به ایستادن كرد. دستش بی اراده بالا رفت، اما نزد.

لبـ ـهای غزاله به طور محسوسی می لرزید. سر به زیر انداخت و بی صدا گریست.

حركت غاقلگیر كننده او كیان را حسابی ترسانده بود و او را كاملا عصبی كرده بود. او هم كنترلی بر اعمالش نداشت. كلت كمری را كشید و آن را به سمت غزاله نشانه رفت و از لابلای دندانهای كلید شده اش گفت:

- می خوای بمیری؟ باشه. خودم می كشمت.

نگاه غزاله روی اسلحه خیره ماند و گویی واقعا به ترك دنیا فكر می كرد، چشم در چشم كیان دوخت مقابل او زانو زد و چشم بست.... كیان آب دهانش را قورت داد. از ذهنش گذشت ( این زن برای مردن لحظه شماری می كند ) بار دیگر پشیمان از رفتار عجولانه خود لحن دلسوزی به خود گرفت و گفت:

- فكر می كنی با مرگ به آسایش می رسی؟ خودكشی گناه كبیره است. تو كه طاقت چند روز یا چند ماه سختی و مشقت رو نداری، چطور می خوای در زندگی ابدی، آتش سوزان جهنم رو تحمل كنی؟

غزاله سكوت كرد و جوابی نداد. كیان در صدد دلجویی و تشریح شرایط موجود گفت:

- اگه من عجول و بی طاقت و در ضمن خیلی بداخلاق و عصبی ام، چند دلیل داره كه مهمترین اونها رسوندن اطلاعات به همكارانمه.... كسانی كه ما رو گروگان گرفتن سعی دارن یه محموله چند تنی رو از ایران خارج كنن. مسئله فقط این محموله نیست، اگه اعضای باند دستگیر بشن یه باند قاچاق بین المللی متلاشی میشه. من فقط می ترسم دیر شده باشه.

كلت را در جیب اوركتش گذاشت. مقابل غزاله زانو زد و افزود:

- تو كه خودت یكی از قربانیهای مواد مخدری، پس باید درك كنی كه چی میگم. این مواد لعنتی قادره به هر نحوی كه می خواد افراد و زندگیشون رو نابود كنه. اگه ناراحتی و دلخوری داری نباید از دست من و امثال من باشه، تو باید از كثافتهایی مثل شیرخان، مراد، ولی خان و امثال اینها شاكی باشی و اگه دلت می خواد انتقام زندگی از دست رفته ات رو بگیری، باید كمك كنی تا ولی خان و دار و دسته اش رو به دام بندازم.

غزاله با بغض و صدایی كه گویی از ته چاه بالا می آمد گفت:

- دیگه به من طعنه نزن، باشه.

كیان شرمنده سر به زیر انداخت و گفت:

- قول میدم.

و در حالیكه بر می خاست افزود:

- پاشو بریم.... خیلی معطل كردیم.

غزاله قهرآلود برخاست و كیان پس از آنكه وسایلش را برداشت ، سر طناب را به دور كمر خود و او گره زد و بار دیگر به راه افتادند.این بار هرچه جلوتر می رفتند كیان احساس می كرد زیر پایشان كاملا یخ بسته است. احتیاط هم در آن سراشیبی تند به دادشان نرسید و او كه برای یافتن جایی مناسب پا سفت می كرد به ناگاه سُر خورد. همه چیز چنان سریع اتفاق افتاد كه تا آمد به خودش بجنبد در شیب دامنه سقوط كرد و با سقوط او، غزاله نیز به دنبالش كشیده شد. صدای فریاد غزاله در دل كوه پیچید. كیان در حال سقوط به دنبال راه نجات بود اما در دامنه پرشیب كوه جز بهمنی كه به سرعت در تعقیبشان بود و پرتگاهی به عمق 150 متر با رودخانه ای وحشی كه در عمق آن با صدای مهیبی می خروشید، چیزی در انتظارشان نبود.





میز هجده نفره سالن كنفرانس تكمیل بود، تعدادی از سران و افسران برجسته نیروهای دو استان گرد هم آمده بودند و سردار بهروان پیرامون مبادله احتمالی شیرخان نقطه نظراتی را ارائه می كرد. تا آنكه نوبت به آخرین گزارشات سرهنگ كرمی رسید.

سرهنگ پوشه ای را مقابل پیوس قرار داد و گفت:

- تقریبا چهار روزه كه ربایندگان هیچ گونه تماسی برقرار نكردن.... نه تهدیدی، نه اتفاق خاصی و نه مورد مشكوكی.

- و این چه معنی نیده؟

- آرامش قبل از توفان!

سردار بهروان اضافه كرد.

- و شاید هم اتفاق خاصی افتاده!

پیوس به صندلی پشت سرش تكیه داد وگفت:

- چه اتفاقی می تونه عملیات اونا رو متوقف كنه؟!

هاله ای از غم چهره سردار بهروان را پوشاند و با لحنی كه مشخص بود از به زبان راندن آن اكراه دارد، گفت:

- سرگرد زادمهر شهید شده و یا فرار كرده.

- احتمال هر دو، یا هیچ كدام هست. شاید هم بخوان بازیمون بدن.

سپس پیوس رو به سرهنگ سرخوش از یگان ویژه نیروهای مسلح در زاهدان كرد و گفت:

- سرهنگ! شما گزارش قابل توجهی برای ما نداری؟

- خیر قربان. هیچ مورد مشكوكی گزارش نشده... همه چیز تحت كنترله. فكر نكنم مركز عملیاتی اونا در سیستان و بلوچستان باشه.

با اتمام سخن سرهنگ سرخوش ، سرهنگ كرمی با كمی دست دست اجازه سخن خواست و در ادامه صحبت قبلی اش افزود:

- می دونید! اونا بیش از اندازه محتاط شدن. ما تقریبا پوشش گسترده و همه جانبه ای دادیم و این اونا رو می ترسونه و وادار می كنه تا با دقت و احتیاط بیشتری وارد عمل شوند.

سرهنگ فدایی از افسران برجسته ستاد مبارزه با مواد مخدر با كسب اجازه گفت:

- ممكنه این عملیات برای گمراه كردن فكر نیروی انتظامی باشه.


romangram.com | @romangram_com