#در_چشم_من_طلوع_کن_پارت_65

- فكر كنم این چند روزه به اندازه كافی تجربه به دست آورده باشی. توی این سرما خواب مساوی با مرگه.

- پلكام سنگین شده.

كیان با شنیدن جمله غزاله سراسیمه شد و با نگرانی گفت:

- به خودت بیا دختر... خواب در این موقعیت دیوونگی محضه. شاید هم دلت می خواد جنازت خوراك گرگ و شغال بشه! با این حساب می تونی با خیال راحت بخوابی.

غزاله گویی خواب را ترجیح می داد با صدایی شبیه به ناله گفت:

- نمی تونم .... چشمام باز نمی شه.

- حرف بزن.... حرف بزن..... تو نباید بخوابی.

غزاله قادر به مقابله با سرمایی كه بر وجودش غالب شده بود، نبود و رفته رفته در حالیكه صدای كیان در گوشش ضعیف و ضعیف تر می شد به خواب رفت. كیان وقتی از جواب دادن و حتی كوچكترین حركتی از سوی غزاله ناامید شد، به جانب او چرخید و با تكانهای پیاپی او را صدا زد.

غزاله به سختی چشم گشود و كیان با یك حركت او را از جا كند و وادار به ایستادن كرد. غزاله تكان شدیدی خورد و به مانند كسانی كه از حالت اغما بیرون آمده باشند با صدای ضعیفی گفت:

- چی شده؟

- خودت رو جمع و جور كن.... به خودت بیا.

غزاله كمی هوشیار شد و برای هوشیاری بیشتر سر تكان داد و چشمها را گرد كرد. اما لذتی كه از خواب چند دقیقه ای نصیبش شده بود وادارش كرد بگوید.

- بذار بخوابم.

- اگه می خوای بمیری! باشه بخواب.

غزاله بار دیگر بی اعتنا به كیان چشم بست و كیان بار دیگر او را به شدت تكان داد. این امر فریاد غزاله را به اعتراض بلند كرد. غزاله در شرایطی قرار داشت كه تمام امید خود را از دست داده بود و می رفت كه تسلیم مرگ شود.

- ما داریم زور الكی می زنیم. هر مشكلی كه رفع میشه، یه مشكل تازه پیدا میشه. ما محكوم به مرگیم، بهتره تسلیم بشیم. تو هم بگیر بخواب مطمئنم دیگه هیچ چیز نمی فهمی.

كیان در حالیكه او را وادار به فعالیت در همان جای دو متری می كرد گفت:

- تو آدم ناشكری هستی. این همه لطفی كه خداوند تا به حال به ما داشته، باید تو رو قوی كنه، ولی مثل اینكه كاملا برعكسه.

یادآوری گذشته نه چندان دور، اما تلخ، خون را در رگهای غزاله به غلیان درآورد و گرمایی كه برخاسته از فعل و انفعالات درونی بود بر او مـ ـستولی شد، در مقابل جمله كیان پوزخندی زد و گفت:

- آره یادم رفته بود كه خدا چقدر به من لطف داره. آبرو، بچه، شوهر، مادر و زندگیم رو گرفت. تو راست میگی!!! من یادم رفته بود. خیلی باید احمق باشم كه این همه لطف رو فراموش كنم.

- فكر می كنی با طعنه زدن به خدا مشكلت حل میشه؟

- دیگه چیزی نمی دونم. خسته شدم. یا باید هرچه زودتر من رو از این وضعیت نجات بده یا بكشه.

كیان لحن آرامی به خود گرفت و با كلمات شمرده ای گفت:

- شاید و حتما تو یه انتخابی، پس حواست رو جمع كن.

- اگه یه زن بودی، اون هم با آبروی رفته! هیچ وقت نصیحت و دلداری دیگران به خرجت نمی رفت.

- بهتره آبروی آدم جلوی اصل كاری نره، والا بقیه ول معطلن.

غزاله سكوت اختیار كرد و كیان برای جلوگیری از خواب او را وادار به حرف زدن كرد و گفت:

- دلت نمی خواد در مورد چیزای خوب حرف بزنیم. درباره چیزایی كه تلخ نباشه.

غزاله پوزخندی زد و گفت:

- تلخ نباشه؟! چیز شیرینی برای من باقی نمونده.... نه شوهری، نه بچه ای، نه مادری كه دلم رو به دیدارشون خوش كنم. برادرم اگه بدونه ربوده شدم، توی صورتم نگاه نمی كنه، خواهرم هم امروز و فردا میره خونه بخت و میشه مجری اوامر شوهرش. تازه فكر كنم مجبوره داشتن خواهری مثل من رو منكر بشه. می بینی! زندگی من همش تلخه. اگه دوست داری بازم بگم.

كیان احساس كرد غم و اندوه این زن جوان قلبش را می فشارد. در حالیكه كاملا متاثر به نظر می رسید، برای تسلی خاطر او گفت:

- می تونی زندگیت رو از نو بسازی.

- دلت خوشه. زندگی!!!.... كدوم زندگی!؟

- مگه تو چند سالته! هنوز خیلی جوونی. دوباره ازدواج می كنی، بچه دار میشی، شاید هم شوهرت از كرده اش پشیمون بشه و بیاد سراغت.

- منصور یه ابله به تمام معناست. اون برای من مُرده .... اصلا تمام مردها مُردن. مردی وجود نداره. به قول شاعر





مردانه صفت گرد جهان گردیدم نامردم اگر مرد در عالم دیدم

یك رنگ تر از تخم ندیدم چیزی آنهم كه شكستم دو رنگش دیدم


romangram.com | @romangram_com