#در_چشم_من_طلوع_کن_پارت_6

-اولا صدقه رفع بالاست، دوما عمر دست خداست، سوما .... چاره ی تهوع قرص و دواست.





-شاعرم كه هستی.





-چه كنیم ما اینیم دیگه.

تربیت فرزند یكی از وظایف مهم و خطیر هر مادری است و به حق كه فاطمه دخترش را به درستی و شایسته تربیت كرده و پرورش داده بود. غزاله كدبانوی كاملی بود كه تجربیات مادر را با آموخته های روزمره خود در هم آمیخته و محیطی گرم و صمیمی برای خانواده كوچكش به وجود آورده بود.





او با خونگرمی، صداقت و جمال و زیبایی خیره كننده اش منصور را مفتون خویش ساخته و زنجیری از عشق و محبت بر گردن این مرد متعصب و دل سیاه انداخته بود.





تك پسر خانواده تابش دور از خانواده و در دیار غربت در كنار همسر و فرزندش احساس آرامش و خوشبختی می كرد و به احدی اجازه نمی داد در روابط خانوادگیش خللی ایجاد كند. اما در شرایط فعلی، با ازدواج خواهر، تحت فشار خانواده، حاضر به امری شده بود كه ته دلش به آن راضی نبود. با این وجود با موافقتش، غزاله را حسابی مشغول كرد. شستشوی لباس و اتو كشی، تمیز كردن آپارتمان، پخت و پز ویژه برای ممانعت از غذا خوردن احتمالی همسر خارج از منزل، خلاصه طوری به امور رسیدگی می كرد كه منصور در مدت غیبت كوتاه همسرش، از هر حیث احساس آرامش و رفاه كند. با این وصف آنقدر مشغول بود كه متوجه گذشت زمان نشد تا اینكه راس ساعت دو و نیم، صدای منصور در آپارتمان پیچید.





-چه بو و برَنگی را انداختی خانم ،چه خبره؟!





با آن همه كار، دختر كرمانی مه رو، در استقبال از همسرش غفلت كرده بود. با این وجود در آستانه ورود به آشپزخانه با سلام و بـ ـوسه، خوش آمد و خسته نباشید گفت.





با معجونی از انواع بوهای مطبوع كه در آپارتمان پیچیده بود، منصور كنجكاو پرسید :

-مهمون داریم!!!!؟... هوم چه كردی.





و معطل نكرد،در قابلمه ها را یك به یك باز كرد. پلوی سفید، خورش قورمه سبزی ، كتلت، لوبیا پلو. روی كابینت هم چند عدد شنیسل آماده طبخ كه باید فریزر می شد دید. مجددا پرسید:

-جون منصور مهمون داریم!؟





غزاله حرف كه می زد دل می برد یك لبخند هم چاشنی كرد و گفت :

-همه رو برای تو پختم.





-من!.... مگه می خوای بتركم.





غزاله پاكت فریزری برداشت و یك برش شنیسل را بسته بندی كرد و پرسید:

-ببینم!... تو آشپزی بلدی؟


romangram.com | @romangram_com